1 ای غم تو مراد من به جان در مشکن وی هجر به سینه ام سنان در مشکن
2 امشب که دلم به کام خواهد که رسد ای صبح تو کامم به دهان در مشکن
1 گر دیدهٔ تو بتافت کامل مردی باید که تو را ازو نشیند گردی
2 این قدر یقین دان که در اینجا کس نیست کاو درخور حال خود ندارد دردی
1 با ما خبری نداری ای بینایی از روی تو گل همی کند رعنایی
2 گر تو رخ خویش را به گل بنمایی چون بلبل مست گل کند رسوایی
1 ابروت که آسمان بیاراید ازو خورشید چو با هلال بنماید ازو
2 روزم شب گشت رسم عیدی بفرست خرمای لبت که بوی شیر آید ازو
1 در پختن سودای تو چون من خامم توسن شد و بی ثبات طبع و گامم
2 انگشت نمای جمله خاص و عامم ای دوست ببین کز تو چه دشمن کامم
1 بر حرف دم از دل چو نقط میافتد افسوس که خواجه در غلط میافتد
2 آن کس که اشارت دل ما با اوست معنی است و خواجه نقش خط میافتد
1 ای شب مدد جان و جوانیم تویی سرمایهٔ عمر جاودانیم تویی
2 نی نی غلطم تو را چرا بد گفتم شک نیست که روز زندگانیم تویی
1 چون دید دلم عارض شهر آرایش سر بر پایش نهاد از سودایش
2 دانی که چرا فتاد زلفش در پای تا بردارد سر دلم از پایش
1 ای باد اگر گذر کنی بر صرصر از من سخن[ی] به یار سیمین بربر
2 کاو گفت تو را که ای بت حیلت گر گر هست غمت پس غم من بهتر خور
1 او را که به رایگان گران خواهد بود او را ز وصالش چه نشان خواهد بود
2 آن را که همه مایهٔ وی افلاس است هر سود که باشدش زیان خواهد بود