1 از صدق دل مرده جهان بین گردد مر صادق را کار به آیین گردد
2 صدق اریابی به هر بهاییش بخر کان سرّ است که کفر از او دین گردد
1 لعلش که دو صد گنج نهانی دارد منشور بقای جاودانی دارد
2 زان بر لب او سبزه دمیده است که او سرچشمهٔ آب زندگانی دارد
1 بر برگ گلت مورچه ره خواهد کرد بر لاله بنفشه تکیه گه خواهد کرد
2 بر آتش رخسار تو می دانی چیست دودی که هزار جان سیه خواهد کرد
1 در خاک نگه کند چو با ما نگرد از غیرت آنکه دیده بر ما فکند
2 زان به نبود که ما کنون خاک شویم تا بو که بدان بهانه بر ما نگرد
1 یاد تو کنم زچشم من خون بچکد خون از دل ابرو چشم گردون بچکد
2 چشمم زتو چون برید خونش بچکد شک نیست که از بریدگی خون بچکد
1 خطها که خدت را به مصاف آمده اند تا ظن نبری که از گزاف آمده اند
2 رخسار تو کعبه گشت قومی زحبش پیرا من کعبه بر طواف آمده اند
1 خطی که بر آن عارض چون مه کردند زان خط دل صد سوخته گمره کردند
2 صفر دهنش با خط مشکین می گفت بر مرتبهٔ حسن یک ده کردند
1 هم آه من سوخته کاری بکند وین جور تو را چرخ شماری بکند
2 در[د] دل و آب دیده و آه سحر کاری نکند این همه؟ آری بکند
1 از عشق تو جان من جنون می بیند در سینهٔ من ازو سکون می بیند
2 در یک حالت دو ضد آرام و جنون جان و دل من نگر که چون می بیند
1 دل چون دل من غمزده نتواند بود صد واقعه برهم زده نتواند بود
2 تا شربت عالم نشود خونابه قوت من ماتمزده نتواند بود