1 در عشق تو دل رفت و زجان می ترسم وز هجر و زمرگِ ناگهان می ترسم
2 گر زار کُشی مرا نمی ترسم از آن بیزار زمن شوی از آن می ترسم
1 زین گونه که حال ناپسندیدهٔ ماست حسن رخ او نه درخور دیدهٔ ماست
2 اومیدی اگر در دل شوریدهٔ ماست سوداست که در دماغ پوسیدهٔ ماست
1 عشق تو به عالم دل آمد سرمست صد جام شراب بی نیازی در دست
2 جرعهٔ تو کلاه کفر و ایمان بربود لعل تو قبول زهد و تقوی بشکست
1 یاد تو کنم زچشم من خون بچکد خون از دل ابرو چشم گردون بچکد
2 چشمم زتو چون برید خونش بچکد شک نیست که از بریدگی خون بچکد
1 آوازهٔ آواز تو در خلق گرفت زاهد زتو ترک شمله و دلق گرفت
2 آواز تو بسته نیست لیکن دو سه روز طعم شکر از لب تو در حلق گرفت
1 دانم که بتم چو لؤلؤی مکنون است رنگ دو رخش به رنگ آذرگون است
2 قدّ و خد و خال و زلف و اندام و تنش سرو و گل و مشک و قیر و عاج و خون است
1 نقّاش رخت اگر نه یزدان بودی استاد تو در نقش تو حیران بودی
2 گر داغ تو ای دوست نه بر جان بودی در عشق تو جان سپردن آسان بودی
1 تا ظن نبری که من کمت میبینم بیزحمت دیده هر دمت میبینم
2 ممکن نبود که شرح آن نتوان داد آن شادیها که از غمت میبینم
1 بس کز تو دوم در به در و کوی به کوی تاریک شدم چون شب و باریک چو موی
2 فی الجمله به هر صفت که خواهی می دار کان پشت ندارم که بگردانم روی
1 دوش از سر پای یار با من بنشست باز از سر دست عهدم امروز شکست
2 نه غمگین امروز کان از سر پای بود این از سر دست