ای زندگی من و توانم همه تو از اوحدالدین رباعی 73
1. ای زندگی من و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
1. ای زندگی من و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
1. هر چند که در خورد توام می دانی
خون مژه پرورد توام می دانی
1. با دل گفتم چو از مطر شاد نیی
وز بند زمانه یک دم آزاد نیی
1. در بندگیت عار بود آزادی
شاگردی عشق تو به از استادی
1. نقّاش رخت اگر نه یزدان بودی
استاد تو در نقش تو حیران بودی
1. آنی که سهیلی به یمن می بخشی
یا تازه گلی را به چمن می بخشی
1. گر یک نفس از نیستی آگاه شوی
بر هستی خود [به] نیستی شاه شوی
1. بس کز تو دوم در به در و کوی به کوی
تاریک شدم چون شب و باریک چو موی
1. مجروحان را دوا و مرهم تو دهی
محرومان را ملک مسلّم تو دهی
1. انصاف بده «اوحد» اگر مرد رهی
تا کی باشی حریص را همچو رهی
1. دل گرچه نه پیداست نهانش نه تویی
گیرم که دل من است جانش نه تویی