1 در عشق تو دل رفت و زجان می ترسم وز هجر و زمرگِ ناگهان می ترسم
2 گر زار کُشی مرا نمی ترسم از آن بیزار زمن شوی از آن می ترسم
1 من عشق تو را به صد ملامت بکشم گر آه کنم به جان غرامت بکشم
2 گر عمر وفا کند جفاهای تو را آخر کم از آن که تا قیامت بکشم
1 تا ظن نبری که من کمت میبینم بیزحمت دیده هر دمت میبینم
2 ممکن نبود که شرح آن نتوان داد آن شادیها که از غمت میبینم
1 تا ظن نبری که من دوی می بینم هر لحظه فتوحی به نوی می بینم
2 جان و دل من جمله بُوی می دانم چشم و سر من جمله بُوی می بینم
1 گر بنوازی بندهٔ مقبول توَم گر ننوازی چاکر معزول توَم
2 با ردّ و قبول تو مرا کاری نیست زیرا که به هر دو کار مشغول توَم
1 نه ما به سر رشته شدن بتوانیم نه رشته به دیگری سپردن دانیم
2 هر یک به بهانه ای فرو می مانیم قصه چه کنم که جمله سرگردانیم
1 در می نگرم زنیک و بد هیچ نیم وز جملهٔ این داد و ستد هیچ نیم
2 با من چو تو باشی همه خود می باشم ورنه من بیچاره به خود هیچ نیم
1 بر سینه زنان از هوس و جامه دران چون شیفتگان جامه به هر جا مدران
2 رخساره به خون دیده می شوی ولیک مگذار که آلوده شود جامه در آن
1 سهل است مرا بر سر خنجر بودن در پای مراد خویش بی سر بودن
2 تو آمده ای که ملحدی را بکشی غازی چو تویی رواست کافر بودن
1 ای دل به در دوست تولّا می کن از دور به درگهش تمنّا می کن
2 نومید مشو از در او باز نگرد در می زن و سر نیز تقاضا می کن