آن شاه که او ملک تواند بخشید از اوحدالدین رباعی 49
1. آن شاه که او ملک تواند بخشید
جز اشرف دین ملک که داند بخشید
1. آن شاه که او ملک تواند بخشید
جز اشرف دین ملک که داند بخشید
1. بگذار که تا زلف تو گیرم یک بار
یا در کف پای تو بمالم رخسار
1. زنهار در آن دو چشم مخمور نگر
واندر لب همچو نوشش از دور نگر
1. گر بنگ خوری ای به رخ خوبان، خور
بنیوش چنان که گویمت زان سان خور
1. از خوان زمانه نیم نانی کم گیر
چون مایه بود سود و زیانی کم گیر
1. با دل گفتم صحبت شاهی کم گیر
چون سر بنهاده ای کلاهی کم گیر
1. آنها که ندانند حقیقت زمجاز
مشغول نمازند به شبهای دراز
1. در عشق توام هر نفس اندوه تو بس
در درد توام دسترس اندوه تو بس
1. دارم زتو اشتیاق چندانک مپرس
دردی است به اتّفاق چندانک مپرس
1. خود را به هوس مدار در پای دریغ
ترسم که شوی غرقه به دریای دریغ
1. گر فخر به من نمی رسد عار اینک
ور نور به من نمی رسد نار اینک
1. از دوست به هر رهگذری می پرسم
وز هر که بیابم خبری می پرسم