افسوس که اطراف از اوحدالدین کرمانی رباعی 25
1. افسوس که اطراف رخت خا[ر] گرفت
زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت
...
1. افسوس که اطراف رخت خا[ر] گرفت
زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت
...
1. آوازهٔ آواز تو در خلق گرفت
زاهد زتو ترک شمله و دلق گرفت
...
1. عیسی به فلک رسید خر خشم گرفت
داود زبور خواند کر خشم گرفت
...
1. یار آمد و گفت خسته می دار دلت
دایم به امید بسته می دار دلت
...
1. ای روی تو از لطافت آیینهٔ روح
خواهم که قدمهای خیالت به صبوح
...
1. نه مهر تو در دل حزین می گنجد
نه مُهر تو در هیچ نگین می گنجد
...
1. از صدق دل مرده جهان بین گردد
مر صادق را کار به آیین گردد
...
1. لعلش که دو صد گنج نهانی دارد
منشور بقای جاودانی دارد
...
1. بر برگ گلت مورچه ره خواهد کرد
بر لاله بنفشه تکیه گه خواهد کرد
...
1. در خاک نگه کند چو با ما نگرد
از غیرت آنکه دیده بر ما فکند
...
1. یاد تو کنم زچشم من خون بچکد
خون از دل ابرو چشم گردون بچکد
...
1. خطها که خدت را به مصاف آمده اند
تا ظن نبری که از گزاف آمده اند
...