1 افسوس که دیدهٔ نکوبینت نیست چشمی به عیوب خوش فروبینت نیست
2 در جملهٔ ذرّات جهان از بد و نیک او هست ولی دیدهٔ او بینت نیست
1 در مدرسه ها مایهٔ گفتارم نیست در بتکده ها صلیب و زنّارم نیست
2 سرتاسر بازار به هیچم نخرند آخر چه متاعم که خریدارم نیست
1 در عالم دون دلِ کسی یافته نیست کاندر تف غم به سالها تافته نیست
2 تا کی گویی سیه گلیم است فلان مسکین چه کند به دست خود بافته نیست
1 آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت رنگ من و تو کجا برد ای ناداشت
2 این رنگ همه هوس بود یا پنداشت او بی رنگ است رنگ او باید داشت
1 افسوس که اطراف رخت خا[ر] گرفت زاغ آمد و لاله را به منقار گرفت
2 سیماب زنخدان تو آورد غمباد شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت
1 آوازهٔ آواز تو در خلق گرفت زاهد زتو ترک شمله و دلق گرفت
2 آواز تو بسته نیست لیکن دو سه روز طعم شکر از لب تو در حلق گرفت
1 عیسی به فلک رسید خر خشم گرفت داود زبور خواند کر خشم گرفت
2 از بیشه به بازار بیامد شیری موشی به دکان پیله ور خشم گرفت
1 یار آمد و گفت خسته می دار دلت دایم به امید بسته می دار دلت
2 ما را به شکستگان نظرها باشد ما را خواهی شکسته می دار دلت
1 ای روی تو از لطافت آیینهٔ روح خواهم که قدمهای خیالت به صبوح
2 بر دیده نهم ولی زتیغ مژه ام ترسم که شود پای خیالت مجروح
1 نه مهر تو در دل حزین می گنجد نه مُهر تو در هیچ نگین می گنجد
2 جان خوانمت ارچه بیش از اینی لیکن در کالبد جسد همین می گنجد