1 ابواب ملاقات اگر مسدود است اسباب وصال معنوی موجود است
2 سوگند به خالقی که او معبود است کز هر دو جهان وصل توَم مقصود است
1 از حال مرید شیخ اگر بی خبر است بس شیخ و مرید را در این ره خطر است
2 شیخی که نه واقف است از حال مرید در عالم معنیش کجا رهگذر است
1 دوش از سر پای یار با من بنشست باز از سر دست عهدم امروز شکست
2 نه غمگین امروز کان از سر پای بود این از سر دست
1 عشق تو به عالم دل آمد سرمست صد جام شراب بی نیازی در دست
2 جرعهٔ تو کلاه کفر و ایمان بربود لعل تو قبول زهد و تقوی بشکست
1 شوریده دلانیم نه هشیار و نه مست سرگشته و پای بسته و باد به دست
2 یا رب تو بده آنچ همی باید و نیست یا رب تو ببر آنچ نمی باید و هست
1 دل را خطری نیست سخن در جان است جان افشانم که وقت جان افشان است
2 مرد ارچه به کار خویش سرگردان است هم چارهٔ کار ازو بود گردانست
1 [چندین مخور افسوس] که نتوان دانست می باش به ناموس که نتوان دانست
2 خالی شو و از سر تکلّف برخیز پای همه می بوس که نتوان دانست
1 امروز که یار من مرا مهمان است بخشیدن جان و دل مرا فرمان است
2 نامرد بود که او نسازد با کس آن کس که بساخت با همه مرد آن است
1 دانم که بتم چو لؤلؤی مکنون است رنگ دو رخش به رنگ آذرگون است
2 قدّ و خد و خال و زلف و اندام و تنش سرو و گل و مشک و قیر و عاج و خون است
1 سرمایهٔ ما از همه عالم دلکی است آن نیز اسیر دلبر پرنمکی است
2 یک دل چه بود که بوسه ای از دو لبش صد جان ارزد بدان خدایی که یکی است