1 در مذهب ما سماع و مهمانی نیست جز جنبش و جز سکون روحانی نیست
2 شکر است خدای را که ما را امروز جمعیّت دل هست و پریشانی نیست
1 درویش به رقص دست از آن افشاند تا گرد هوس به جانبی بنشاند
2 عاقل داند که دایگان گهواره از بهر سکون طفل می جنباند
1 عشقت به بهانه ای به سر شاید برد وین دل نه به دانه ای به سر شاید برد
2 معذورم اگر سماع می دارم دوست کاین غم به ترانه ای به سر شاید برد
1 در رقص بتم چو آستین تر می کرد صد شیوه شمایلش به هم بر می کرد
2 می آمد و آرزویش در پا می ریخت می رفت و امید خاک بر سر می کرد
1 عقّال به جز پیروی دل نکنند در عشق به کوی طبع منزل نکنند
2 آنها که سماع را حقیقت دانند عیش خوش را به هزل باطل نکنند
1 در راه میان رهروان فرق بود چرخی که به افراط زنی زرق بود
2 پیران جهان جمله بر این متفق اند حالت باشد ولیک چون برق بود
1 در راه حقیقتی مجازی شاید وین رقص و سماع ما به بازی شاید
2 چون هر چه جز او هست شریکش باشد می دان همه ملک خویش سازی شاید
1 بدبخت کسی بود که خدمت نکند بر نفس ضعیف خویش رحمت نکند
2 هر چند سماع و رقص با دل به در است رحمت بادا بر آنک زحمت نکند
1 دل وقت سماع بوی دلدار برد حالت به سراپردهٔ اسرار برد
2 وین زمزمه مرکب است مر روح تو را بردارد و خوش خوش به برِ یار برد
1 هرگه که مرا سوی تو آهنگ بود آنجا چه ثبات و عقل و فرهنگ بود
2 گویی به سماع برنخیزد کامل کامل نبود چنین کسی سنگ بود