1 رو باده و بنگ را بکن در باقی تا چند ازین دو سفرهٔ زراقی
2 مستی خواهی گردِ درِ معنی گرد تا مست شوی و هم بمانی باقی
1 هر ناله که نی زپرده بیرون آرد سرّی است که اندر دل محزون آرد
2 وآن کس که جماد است و درو ذوقی نیست آواز نیش در حرکت چون آرد
1 این سکّهٔ زربین که به پول افتاده است اوصاف ملک بین که به غول افتاده است
2 افشاندن هر دو دست مردان ز دو کون امروز نگر که در کچول افتاده است
1 هنگام بهار آمد و من بی رخ یار رخساره به خون دیدگان کرده نگار
2 چون چشم و رخ و لبش به پیشم نبود مَه نرگس و مه لاله و مه گل مه بهار
1 شمعم که چو خاطرم مشوّش گردد سررشتهٔ جانم همه آتش گردد
2 چون سوز رها کنم بمیرم حالی می سوزم تا وقت دلم خوش گردد
1 تا ظن نبری که راه حق بی ادبی است یا کار فغان و یا سر سرشغبی است
2 آداب سماع را نگه باید داشت ور زانک نگه نداری از بی ادبی است
1 گفتم چشمم گفت سرابی کم گیر گفتم جگرم گفت کبابی کم گیر
2 گفتم که دلم گفت درین شهر شما صد خانه خراب است خرابی کم گیر
1 ما را زطرب نصیب از آن امشب نیست کان دلبر من درین میان امشب نیست
2 هر چند سماع و شمع و شاهد همه هست اصل همه وصل اوست و آن امشب نیست
1 شمعی که مبارز است و تمکین دارد بر پشت لگن زچابکی زین دارد
2 گفتم که چرا زرد رخی؟ گفت مرا فرهاد دلم فراق شیرین دارد
1 آبی که خللهای دماغ انگیزد او را چه خوری که آبرویت ریزد
2 مستی خواهی بادهٔ معنی می نوش کز بادهٔ گندیده چه مستی خیزد