1 جنبیدن درویش مجازی نبود جز بی طمعی و بی نیازی نبود
2 من نشناسم تواجد از وجد ولی دانم به یقین سماع بازی نبود
1 در مجمع عشق او صلایی باید وین درد مرا ازو دوایی باید
2 رقص ارچه که عادت است این طایفه را لکن به جز از رقص صفایی باید
1 ای دل به طبیعت نفسی یکتا شو وانگه به نظاره ای تو بر بالا شو
2 گوهرطلبی خوش است چون پروانه رقصی کن و بر آتش وحدت لاشو
1 بوی دم جان از دم نی می شنوم از صحبت بی نکتهٔ وی می شنوم
2 آن نکته که قوت جان بی جانان است بی زحمت حرف از دم نی می شنوم
1 ای دل تو ز نی نالَه و افغان بشنو در هفت نوا رموز پنهان بشنو
2 ای صوفی صفّهٔ صفا یعنی دل برخیز و بیا نکتهٔ جانان بشنو
1 بی روی تو دل کیست چه کار آید ازو جز ناله که هر دمی هزار آید ازو
2 می گرید تا خاک شود وز گل او نی روید و ناله های زار آید ازو
1 بوی دم عشق از نفس نی بشنو وانگه صفت عالم لاشی بشنو
2 اسرار وجود خویش در پردهٔ راز چون دف همه گوش باش و از نی بشنو
1 بشنو که نی اسرار نهان می گوید سوزی که بود درون جان می گوید
2 شد جمله دهان و راز دل می گوید از نی بشنو که بی زبان می گوید
1 نی نکتهٔ عشق را زجان می گوید سرّی است که بی کام و زبان می گوید
2 در روز الست قطره ای نوشیده است این جمله به گستاخی آن می گوید
1 سالک چو مدام از خودی خود خیزد نی چون جهلا در حرکت آویزد
2 بی قطع مسافت چو سفر باید کرد آواز نیش ز جا چرا انگیزد