نی نکتهٔ عشق را از اوحدالدین کرمانی رباعی 49
1. نی نکتهٔ عشق را زجان می گوید
سرّی است که بی کام و زبان می گوید
1. نی نکتهٔ عشق را زجان می گوید
سرّی است که بی کام و زبان می گوید
1. سالک چو مدام از خودی خود خیزد
نی چون جهلا در حرکت آویزد
1. با نی گفتم تو را که فریاد زکیست
بی هیچ زبان ناله و فریاد زچیست
1. نی گفت سر نالهٔ من آن داند
در عشق که او زبان لالان داند
1. نی بر سر آب و جویها می روید
واندر طلب عشق خدا می پوید
1. هر ناله که نی زپرده بیرون آرد
سرّی است که اندر دل محزون آرد
1. ای قول تو چون زنگله در عالم فاش
ورنه به عراق در خراسان می باش
1. ما بر لگن عشق سواریم چو شمع
نقش همه کس فراپذیریم چو شمع
1. شمعم که چو خاطرم مشوّش گردد
سررشتهٔ جانم همه آتش گردد
1. شمعی که مبارز است و تمکین دارد
بر پشت لگن زچابکی زین دارد
1. شمعا هستی به سوختن ارزانی
تا بی رخ معشوق چرا خندانی
1. ای شمع هوای دلفروزی داری
شب زنده هم از برای روزی داری