ای خواجه اگرتو از اوحدالدین کرمانی رباعی 61
1. ای خواجه اگرتو نوش لبها بینی
آشفته بسی خواب که شبها بینی
1. ای خواجه اگرتو نوش لبها بینی
آشفته بسی خواب که شبها بینی
1. در هستی اگر به عمر نوحی برسی
در هر نفسی زو به فتوحی برسی
1. خواهی که برین قصّهٔ مشکل برسی
وز عالم گل به عالم دل برسی
1. از کار برفته چونک با کار شوی
از هر چه تو کرده ای تو بیدار شوی
1. دوش از سر خستگی مرا خواب ربود
ناگه صنمم خیال چون ماه نمود
1. جا[ئ]ت سلیمان یوم العرض قبّرةٌ
اتت برجل جراد کان فی فیها
1. از جهل بود زیره به کرمان بردن
یا قطره به نزد آب عمّان بردن
1. نظمی که به راستی چو وحی اش دانند
نتوان کردن به شعر او را مانند
1. گفتم که دلم گفت پریشان باشد
ویران زبرای چه برین سان باشد
1. گفتم چشمم گفت سرابی کم گیر
گفتم جگرم گفت کبابی کم گیر
1. گفتم که منم گفت بکن استغفار
گفتم نه منم گفت که شکرانه بیار
1. آهم چو شنید گفت بر من به دو جو
اشکم چو بدید گفت هر من به دو جو