1 گل آمد و توبهٔ خلایق بشکست گفتم مشکن که نیست لایق به شکست
2 در کورهٔ آتشین همی سوزد گل کاو توبهٔ صد هزار عاشق بشکست
1 در راه میان رهروان فرق بود چرخی که به افراط زنی زرق بود
2 پیران جهان جمله بر این متفق اند حالت باشد ولیک چون برق بود
1 دوش از سر خستگی مرا خواب ربود ناگه صنمم خیال چون ماه نمود
2 خوش خوش به عتاب گفت در خواب شدی شرمت بادا که عشق تو هیچ نبود
1 جا[ئ]ت سلیمان یوم العرض قبّرةٌ اتت برجل جراد کان فی فیها
2 ترنّمت بلطیف القول اذ نطقت انّ الهدایا علی مقدار مُهدیها
1 نی بر سر آب و جویها می روید واندر طلب عشق خدا می پوید
2 نی زن چو زعشق یک دم او را بدمد بنگر که چگونه سرّها می گوید
1 ای خورده شراب از قدح مشتاقی وقت است که معصیت کنی در باقی
2 بگذر زمی تلخ و حریف مُدبر با خواجه حریف باش و با حق ساقی
1 گفتم که دلم گفت پریشان باشد ویران زبرای چه برین سان باشد
2 گفتا که دل تو وقف اندوه من است رسم است همیشه وقف ویران باشد
1 در مذهب ما سماع و مهمانی نیست جز جنبش و جز سکون روحانی نیست
2 شکر است خدای را که ما را امروز جمعیّت دل هست و پریشانی نیست
1 خواهی که برین قصّهٔ مشکل برسی وز عالم گل به عالم دل برسی
2 تو خفته و پاکشیده ای بی حاصل وانگه خو[ا]هی که شب به منزل برسی
1 درویش به رقص دست از آن افشاند تا گرد هوس به جانبی بنشاند
2 عاقل داند که دایگان گهواره از بهر سکون طفل می جنباند