جانا چو نئی نیک، از اوحدالدین کرمانی رباعی 25
1. جانا چو نئی نیک، بدآموز مباش
هر لحظه جگر خواره و دلسوز مباش
1. جانا چو نئی نیک، بدآموز مباش
هر لحظه جگر خواره و دلسوز مباش
1. این سکّهٔ زربین که به پول افتاده است
اوصاف ملک بین که به غول افتاده است
1. در عالم عشق عقیل کُل مدهوش است
جان بر در او چو غاشیه بر دوش است
1. امشب طرب تمام در دلها نیست
یا هست ولی در دل من تنها نیست
1. امشب زطرب هیچ اثر پیدا نیست
ور هست مگر در دگری در ما نیست
1. ما را زطرب نصیب از آن امشب نیست
کان دلبر من درین میان امشب نیست
1. در مذهب ما سماع و مهمانی نیست
جز جنبش و جز سکون روحانی نیست
1. درویش به رقص دست از آن افشاند
تا گرد هوس به جانبی بنشاند
1. عشقت به بهانه ای به سر شاید برد
وین دل نه به دانه ای به سر شاید برد
1. در رقص بتم چو آستین تر می کرد
صد شیوه شمایلش به هم بر می کرد
1. عقّال به جز پیروی دل نکنند
در عشق به کوی طبع منزل نکنند
1. در راه میان رهروان فرق بود
چرخی که به افراط زنی زرق بود