1 در عشق زدیده اشک باید سفتن دل را زغبار نفس باید رُفتن
2 در رقص به قوّال کسی گوید بیت کاو معنی حرف بیت داند گفتن
1 در راه طلب دیدهٔ خود را خون کن وآنگاه تو اسرار درون بیرون کن
2 گر بی خبری باش تو ساکن چو جماد ور باخبری پس حرکت موزون کن
1 هر صاحب دل که او بر آلت باشد از دم زدن خویش ملالت باشد
2 حالت اثری است از طمأنینهٔ دل تا ظن نبری که رقص حالت باشد
1 هان تا تو مدام دل به مستی ندهی وز هستی خویش تا نرستی ندهی
2 تا هستی و نیستیت یکسان نشود باید که تو نیستی به هستی ندهی
1 جانا چو نئی نیک، بدآموز مباش هر لحظه جگر خواره و دلسوز مباش
2 چون هست حضور شاهد و شمع و سماع گو که امشب ما را به جهان روز مباش
1 این سکّهٔ زربین که به پول افتاده است اوصاف ملک بین که به غول افتاده است
2 افشاندن هر دو دست مردان ز دو کون امروز نگر که در کچول افتاده است
1 در عالم عشق عقیل کُل مدهوش است جان بر در او چو غاشیه بر دوش است
2 از سرّ سماع آن کسی باخبر است کاو را به جز از دو گوش صورت گوش است
1 امشب طرب تمام در دلها نیست یا هست ولی در دل من تنها نیست
2 بیچاره دلم بدان سبب برجا نیست کان کاو همه جنت است و شخص اینجا نیست
1 امشب زطرب هیچ اثر پیدا نیست ور هست مگر در دگری در ما نیست
2 حظّی زسماع امشب آن ما نیست کان مونس روزگار ما اینجا نیست
1 ما را زطرب نصیب از آن امشب نیست کان دلبر من درین میان امشب نیست
2 هر چند سماع و شمع و شاهد همه هست اصل همه وصل اوست و آن امشب نیست