1 عشق آفت نقصان نپذیرد هرگز وین آینه زنگار نگیرد هرگز
2 هرگه که دل از دوست جفایی بیند بیمار شود ولی نمیرد هرگز
1 در دهر کسی نداده از عشق نشان کاین عشق صفایی است به جان گشته نهان
2 گر بنماید جمال معشوق عیان خلق دو جهان جمله شوند کَلّ لسان
1 در عشق تو جان بازم خود سر چه بود چون نیست غم تو سرسری سر چه بود
2 گفتی که به ترک سر توانی گفتن گر زآنک تو سر درآوری سر چه بود
1 نامردم اگر عشق توَم هست هوس یا هرگز گویم تو را که فریادم رس
2 خواهی به وصالم کُش و خواهی به فراق من فارغم از هر دو جهان عشق تو بس
1 هر دل که درو عشق نگاری نبود مرده شمرش که زنده باری نبود
2 هر دل که درو نباشد از عشق اثر در هیچ حسابی و شماری نبود
1 مخلوق زعاشقی نشان چون یابد کز روح سبک شخص گران چون یابد
2 عشق آتش تیز است و تو کاه [و] کبریت کبریت و کَه از آتش امان چون یابد
1 گر تازه کنی مرا زسر تا به قدم موجود شدم زعشق تو من زعدم
2 جانی دارم به عشق تو کرده رقم خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم
1 ای عشق نه سودای کسی باشد خوش یا ولولهٔ هم نفسی باشد خوش
2 عشق آن باشد کز تو تو را بستاند گر نه چو تو باشی هوسی باشد خوش
1 زنهار حدیث عشق در گوش مکن با یار دگر دست در آغوش مکن
2 تا بندگی ات به جان و دل بخریدیم ما را تو به خیره خیره در کوش مکن
1 تا کی گویی که راه حق باریکی است دوری تو زکار ورنه ره نزدیکی است
2 شمعی است درون دل که عشقش خوانند تا پر نشود درون دل تاریکی است