عاشق مطلب اگرچه از اوحدالدین کرمانی رباعی 73
1. عاشق مطلب اگرچه مشهور بود
تا سر دارد زیار مهجور بود
1. عاشق مطلب اگرچه مشهور بود
تا سر دارد زیار مهجور بود
1. عشقت به نظارهٔ دلم می آید
تا در بندش چگونه می فرساید
1. آن کس که دلی را به تو آسان بدهد
جان نیز به حق کز بُن دندان بدهد
1. عشّاق کجا زبوی و رنگ اندیشند
یا از غم هجر و دل تنگ اندیشند
1. در بیشهٔ عشق شیربازی نبود
انصاف که کار عشق بازی نبود
1. وه وه که دلم به غم گرفتار افتاد
در دام ستمگر و جگرخوار افتاد
1. عشقت صنما به زور و زر برناید
بی درد دل و خون جگر برناید
1. هر دل که زعشق او امانش نبود
جز بر در شاهد آستانش نبود
1. در کوی تو هیچ کس ره آسان نبرد
جز شیفتهٔ بی سر و سامان نبرد
1. عشق آن نبود که آرزو می زاید
وز خط خوش و خال نکو می زاید
1. مخلوق زعاشقی نشان چون یابد
کز روح سبک شخص گران چون یابد
1. زاول که مرا عشق نگارم بُر بود
همسایهٔ من زنالهٔ من نغنود