1 در هیچ دلی عشق تو مأوا نکند کاو را به هزار گونه رسوا نکند
2 صبر است دوای دل دروا شده زآنک جز در دل دروا شده مأوا نکند
1 در عالم عشق کفر ایمان باشد آنجای گناه و توبه یکسان باشد
2 جایی که عبادت می و مستی دانند آنجای نماز و روز عصیان باشد
1 اول ره عشق تو مرا سهل نمود پنداشت رسد به منزل وصل تو زود
2 گامی دو سه رفت راه را دریا دید چون پای درو نهاد موجش بربود
1 در عشق حلالی و حرامی نبود دشمن کامی و دوست کامی نبود
2 عاشق زچه اندیشه کند چون چشمش در بدنامی و نیک نامی نبود
1 در عشق بسی زیر و زبرها باشد مر عاشق را بسی خطرها باشد
2 پادار به هر دردسر از دست مرو کاندر ره عشق دردسرها باشد
1 دل در پی عشق دوست سودا بینید جان طالب وصل است، تمنّا بینید
2 خود را بر خاص و عام رسوا کردم از بهر خدا عاشق رسوا بینید
1 هر سر که به تیغ عشق افکنده شود در مرتبه بر ملایکش خنده شود
2 بویی زمی وصال باید ورنِه عاشق به دم صور کجا زنده شود
1 با عشق هزار قصّه گفتیم و شنید وز وصل به من شیفته بویی برسید
2 وین قصّهٔ غصّهٔ مرا با غم تو تا آخر عمر آخری نیست پدید
1 عشق ارچه بدن را به جنون آراید از عشق همیشه جان و عقل افزاید
2 دیوانگیی که عقل کل عاشق اوست گر عشق کند بندگی او شاید
1 گفتی که چو باد عشق گرد انگیزد از دیدهٔ تو سیل چرا می ریزد
2 در آتش سودای تو می سوزد دل چشم آب بر آن آتش دل می ریزد