1 آن کس که زباد غم بلرزید منم آن کس که به جز عشق نورزید منم
2 گر هر کس را جوی جهانی ارزد آن را که جهان جوی نیرزید منم
1 در عشق تو دل را نبود هیچ فتور از سایهٔ تست چشم جانم پرنور
2 در پای تو میرم به یقین آخر کار در پای تو مرده به که از چشم تو دور
1 عشق تو همه دینی و دنیاوی ماست در عشق تو گر هیچ نداریم رواست
2 در عشق تو هر گدای سلطان باشد سلطان که ندارد غم عشق تو گداست
1 جز در دل و جان عاشقان جای تو نیست واندر سر و عقل جز تمنّای تو نیست
2 گر سوختم از آتش سودات رواست خامی است که در پختن سودای تو نیست
1 عشق تو زعالم اختیار است مرا وز بادهٔ دیگران خمار است مرا
2 تا جان دارم بندگی ات خواهم کرد با ردّ و قبول تو چه کار است مرا
1 عشّاق کجا زبوی و رنگ اندیشند یا از غم هجر و دل تنگ اندیشند
2 گفتی که شود نام نکو در سر عشق کی دل شدگان زنام و ننگ اندیشند
1 عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
2 اجزای وجود من همه دوست گرفت نامی است زمن بر من و باقی همه اوست
1 داری سر آنک عشق بازی با ما ببُری زهمه خلق و بسازی با ما
2 کار دو جهان در سر کار تو کنیم گر شرط کنی که کژ نبازی با ما
1 بگریختم از عشق تو ای سیمین تن باشد که زغم باز رهم مسکین من
2 عشق آمد وزنیمه رهم باز آورد مانندهٔ خونیان رسن در گردن
1 مردان ره عشق تو جانها دارند در حجرهٔ درد تو نهانها دارند
2 با خرقه و ژنده ای به صد پاره مناز کانجا به جز از خرقه نشانها دارند