در هیچ دلی عشق تو از اوحدالدین کرمانی رباعی 61
1. در هیچ دلی عشق تو مأوا نکند
کاو را به هزار گونه رسوا نکند
1. در هیچ دلی عشق تو مأوا نکند
کاو را به هزار گونه رسوا نکند
1. در عالم عشق کفر ایمان باشد
آنجای گناه و توبه یکسان باشد
1. اول ره عشق تو مرا سهل نمود
پنداشت رسد به منزل وصل تو زود
1. در عشق حلالی و حرامی نبود
دشمن کامی و دوست کامی نبود
1. در عشق بسی زیر و زبرها باشد
مر عاشق را بسی خطرها باشد
1. دل در پی عشق دوست سودا بینید
جان طالب وصل است، تمنّا بینید
1. هر سر که به تیغ عشق افکنده شود
در مرتبه بر ملایکش خنده شود
1. با عشق هزار قصّه گفتیم و شنید
وز وصل به من شیفته بویی برسید
1. عشق ارچه بدن را به جنون آراید
از عشق همیشه جان و عقل افزاید
1. گفتی که چو باد عشق گرد انگیزد
از دیدهٔ تو سیل چرا می ریزد
1. آن کس که صریح با صراحی نبود
در مذهب اهل عشق صاحی نبود
1. این شیوهٔ عشق هر خسی را نبود
وین واقعه هر بلهوسی را نبود