جز در دل و جان عاشقان از اوحدالدین کرمانی رباعی 37
1. جز در دل و جان عاشقان جای تو نیست
واندر سر و عقل جز تمنّای تو نیست
...
1. جز در دل و جان عاشقان جای تو نیست
واندر سر و عقل جز تمنّای تو نیست
...
1. از لذت عشق در جهان خوش تر چیست
جز جان دادن درین میان خوش تر چیست
...
1. این خوش پسران که در غمم می دارند
جان تو که هردم به دمم می دارند
...
1. در عالم عشق صادقی باید کرد
با هر چه رسد موافقی باید کرد
...
1. عشّاق دمی زقید هجران نرهند
تا کام به زیر گام خود در ننهند
...
1. عشق آمد و صد گونه پریشانی کرد
در چهرهٔ دل هزار ویرانی کرد
...
1. از دل خبری دیدهٔ غمّاز آورد
واندوه زساز رفته ام باز آورد
...
1. در عشق مرا زجان و تن نامی ماند
شد بسته زفان و زان سخن نامی ماند
...
1. عشّاق به جان و دل غمت درگیرند
آن روز مباد کز تو دل برگیرند
...
1. در عشق سری و سرفرازی نخرند
خودبینی و کبر و بی نیازی نخرند
...
1. مردان ره عشق تو جانها دارند
در حجرهٔ درد تو نهانها دارند
...
1. از عشق تو بوی مختصر نتوان برد
جز درد دل و سوز جگر نتوان برد
...