1 هر دل که زعشق او امانش نبود جز بر در شاهد آستانش نبود
2 فی الجمله سماعی که درو شاهد نیست مانند بتی بود که جانش نبود
1 ای دل هوس عشق تو را تنها نیست کس نیست که در سرش ازین سودا نیست
2 صفرا مکن ارچه دلبرت اینجا نیست کاینجا که تُوی جایگه صفرا نیست
1 از هجر تو زان رنج ستم نیست مرا کز دولت عشق هیچ کم نیست مرا
2 با وصل تو هم سخت نمی گیرم از آنک از عشق تو پروای تو هم نیست مرا
1 در عشق تو دل را نظری افتاده است وز هجر تو جان را شرری افتاده است
2 عشق تو که تاج سر سلطانان است در دست چو مادر پدری افتاده است
1 عشق تو کزو رمند مردان چون شیر مردی ورزد زجان خود آمده سیر
2 من خود دانم که نیستم مرد تو لیک بیچاره نوازی توَم کرد دلیر
1 کردم نظری به سوی او دزدیده نادیده ستد جان و دلم را دیده
2 مسکین باشد کسی که بیند رویش وانگه نشود زعشق او شوریده
1 عشق است زهرچه آن نشاید مانع گر عشق نبودی ننمودی صانع
2 دانی که حروف عشق را معنی چیست عین عابد و شین شاکر و قافش قانع
1 در عالم عشق صادقی باید کرد با هر چه رسد موافقی باید کرد
2 در عشق سراسر قدم پیران زد سر در سر کار عاشقی باید کرد
1 در عشق تو هستی جهان حاصل ماست اشکال جهان زقصّهٔ مشکل ماست
2 هردم که یقین............................ بی شک که د.......................است
1 ای دل عَلَم عشق برافراز و مترس وز سر کُلَه کبر برانداز و مترس
2 گوری همه دشمنان بی معنی را با ما همه همچو خویش در ساز و مترس