عشق تو که هرگزم از اوحدالدین کرمانی رباعی 49
1. عشق تو که هرگزم ملولم نکند
در سینهٔ بحر تو نزولم نکند
...
1. عشق تو که هرگزم ملولم نکند
در سینهٔ بحر تو نزولم نکند
...
1. عشقت که زجمله خلق هستی بربود
هشیاری ما به بوی مستی بربود
...
1. [چو]ن عشق ولای خود دمیدن گیرد
جان از همه آفاق رسیدن گیرد
...
1. در عشق حدیث کفر و ایمان نکند
بر در دربند و بام درمان نکند
...
1. یا رب که اگر عشق تو افزون گردد
این عاقبت کار دلم چون گردد
...
1. جز آتش عشق رنگ دل نزداید
جز در غم تو عشق طرب نفزاید
...
1. عاشق باید که او مشوش باشد
وز دیده و دل در آب و آتش باشد
...
1. هر دل که درو عشق نگاری نبود
مرده شمرش که زنده باری نبود
...
1. تا خاک در عشق مرا مفرش شد
دیده تر از آب و دل پر از آتش شد
...
1. در عشق تو جان بازم خود سر چه بود
چون نیست غم تو سرسری سر چه بود
...
1. تا دل زسر درد سری می دارَد
تخم هوسی به تازگی می کارَد
...
1. تا در طلب مات همی گام بود
هر دم که برون مازنی دام بود
...