1 ما شربت عشقت نه به بازی خوردیم سودای تو را نه از هوس پروردیم
2 خود را هدف تیر ملامت کردیم گر بر گردیم ازین سخن نامردیم
1 بی کامی به زکامرانی بی عشق خود هیچ بود حال جوانی بی عشق
2 در عشق بمردن به یقین می دانم خوش تر باشد که زندگانی بی عشق
1 عشق آن صفتی نیست که بتوان گفتن واین دُر به هر الماس نشاید سفتن
2 سوداست کی می بریم والله که عشق بکر آمد و هم بکر بخواهد رفتن
1 عشق تو زخاص و عام پنهان چه کنم دردی که زحد گذشت درمان چه کنم
2 خواهم که دلم به دیگری میل کند من خواهم و دل نخواهد ای جان چه کنم
1 عشقت که زجمله خلق هستی بربود هشیاری ما به بوی مستی بربود
2 من بودم و نیم دل به صد خون جگر وآن نیز غمت به چربدستی بربود
1 تا بر سر کوی عشق شد منزل ما فریاد برآمد از نهاد دل ما
2 در جستن خاک عشق از بس که شدیم خون شد دل ما و حل نشد مشکل ما
1 نام تو برم کار مرا ساز آید یاد تو کنم عمر شده باز آید
2 هرگه که حدیث عشق گویم با خود با من در و دیوار به آواز آید
1 در عشق تو من پای زسر نشناسم روز از شب و حنظل ز شکر نشناسم
2 شکر از شادی شکایت از غم چه کنم چون راحت و خیر و خیر و شر نشناسم
1 تا بر لگن عشق سواریم چو شمع نقش همه کس فرا پذیریم چو شمع
2 عشّاق قلندریم و شرط است که ما آن شب که نسوزیم بمیریم چو شمع
1 هر چند که عشق سخت نیکوکار است این است خلل که طبع بدکردار است
2 گر شهوت را تو عشق خوانی غلطی از شهوت تا به عشق ره بسیار است