1 ای دل هوس عشق تو را تنها نیست کس نیست که در سرش ازین سودا نیست
2 صفرا مکن ارچه دلبرت اینجا نیست کاینجا که تُوی جایگه صفرا نیست
1 در عشق تو گر کشته شوم باکی نیست کم دامن عشق است بر او چاکی نیست
2 خلقی زپی تو دوست دشمن گشتند با این همه چون تو دوستی باکی نیست
1 گر عشق زهر بدی ندوزد دهنت از گفتن عشق برفروزد دهنت
2 زاوّل تو دهان خود به هفت آب بشوی تا زآتش قهر او نسوزد دهنت
1 عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
2 اجزای وجود من همه دوست گرفت نامی است زمن بر من و باقی همه اوست
1 تا کی گویی که راه حق باریکی است دوری تو زکار ورنه ره نزدیکی است
2 شمعی است درون دل که عشقش خوانند تا پر نشود درون دل تاریکی است
1 گر عاشقی ای سرزدهٔ عشوه پرست از عربده ها کو که کند عاشق مست
2 بر سر چه زنی دست اگرت دردی نیست سر بر کف نه چه سرزنی بر کف دست
1 آن کس که حریف عشق باید پیوست دایم زشراب بیخودی باشد مست
2 گر زانک دلت را سر ره رفتن هست پا بر سر نفس خود نه و بردی دست
1 در عشق اگرچه شور و شر بسیار است بودن بی عشق رهروان را عار است
2 عشق است حیات عالم و عالمیان وآن را که نه عشق می کشد مردار است
1 چشم همه اشک گشت و چشمم بگریست در عشق تو بی چشم همی باید زیست
2 از من اثری نماند این عشق زچیست چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
1 مقصود من از جمالت ای جان نظری است این خود نبود چو...............ی است
2 من خود دانم که عشق تو بسته دری است لیکن چه کنم مرا هوسناک سری است