تا کی گویی که راه از اوحدالدین کرمانی رباعی 25
1. تا کی گویی که راه حق باریکی است
دوری تو زکار ورنه ره نزدیکی است
...
1. تا کی گویی که راه حق باریکی است
دوری تو زکار ورنه ره نزدیکی است
...
1. گر عاشقی ای سرزدهٔ عشوه پرست
از عربده ها کو که کند عاشق مست
...
1. آن کس که حریف عشق باید پیوست
دایم زشراب بیخودی باشد مست
...
1. در عشق اگرچه شور و شر بسیار است
بودن بی عشق رهروان را عار است
...
1. چشم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی چشم همی باید زیست
...
1. مقصود من از جمالت ای جان نظری است
این خود نبود چو...............ی است
...
1. بی عشق دوان است دلت از چپ و راست
تا عشق نباشد نشود کار تو راست
...
1. آن کس که به سالوس و هوس مغرور است
از حضرت عشق بی گمان مهجور است
...
1. عشق تو و بس همنفس من این است
واندر همه عالم هوس من این است
...
1. اندر ره عاشقی کما بیشی نیست
با هیچ کسی زمانه را خویشی نیست
...
1. در بادیهٔ عشق دویدن چه خوش است
وز عیب کسان نظر بریدن چه خوش است
...
1. عشق است که جمله زینت مردمی است
محروم شدن زعشق نامحرمی است
...