افسوس که عمر رفت از اوحدالدین کرمانی رباعی 85
1. افسوس که عمر رفت در گفت و شنید
وز نور وصال پرتوی نیست پدید
...
1. افسوس که عمر رفت در گفت و شنید
وز نور وصال پرتوی نیست پدید
...
1. کرده است مرا عشق تو زان گونه شکار
کز مستی عشق تو نگردم هشیار
...
1. با عشق تو چون فتاده ما را سروکار
گو بر سر ما تیر ملامت می بار
...
1. در عشق تو دل را نبود هیچ فتور
از سایهٔ تست چشم جانم پرنور
...
1. ای دل بر یار گر نمی یابی بار
پادار وزو تو سر مگردان زنهار
...
1. عشق تو کزو رمند مردان چون شیر
مردی ورزد زجان خود آمده سیر
...
1. هر دل که غم عشق تو را گشت شکار
با کعبه و بتخانه ندارد پیکار
...
1. تا چند حدیث قامت و زلف و عذار
تا کی باشی تو طالب بوس و کنار
...
1. عشق آفت نقصان نپذیرد هرگز
وین آینه زنگار نگیرد هرگز
...
1. گر در ره عشق او نباشی سرباز
زنهار مکن حدیث عشقش آغاز
...
1. شمع است رخ خوب تو پروانه طِراز
سودات مفرح است دیوانه فراز
...
1. در عشق توَم ذخیره ناکامی و بس
پایان غم تو بی سرانجامی و بس
...