ماییم زدل دور از اوحدالدین کرمانی رباعی 253
1. ماییم زدل دور و ز دلبر مهجور
در درد بمانده ایم وز درمان دور
...
1. ماییم زدل دور و ز دلبر مهجور
در درد بمانده ایم وز درمان دور
...
1. او را چه تمتّع از جوانی باشد
کش بی تو حیات و زندگانی باشد
...
1. چون دید دل من اثر سوز فراق
شد منهزم از لشکر پیروز فراق
...
1. ای دلبر قصّاب نه سر می دهیَم
نه شاخ امید هیچ بر می دهیَم
...
1. سرمایهٔ عمر عاقلان یک نفس است
پس همنفسی جو که جهان یک نفس است
...
1. مردار چه به کار خویش سرگردان است
هم چارهٔ او ازو بود گردانست
...
1. خه خه به چه گشته ای چنین دشمن دوست
وه وه به کدام مذهب این شیوه نکوست
...
1. اینها که زاسرار قدَر بی خبرند
بی هیچ بهانه دشمن یکدگرند
...
1. گل گفت چو رخت ما به صحرا فکنند
وز رنگ وجود بوی بر ما فکنند
...
1. یاری که به وقت کار در کار آید
وی را چو طلب کنی دل افگار آید
...
1. ای دل همه آن بکن که رایت باشد
جایی منشین که آن نه جایت باشد
...
1. با هر بد و نیک وا نوازیم به طبع
بر هیچ کسی سرنفرازیم به طبع
...