تا دست وصال تو از اوحدالدین کرمانی رباعی 229
1. تا دست وصال تو نگیرم در دست
وز دولت مسکونت نگردم سرمست
...
1. تا دست وصال تو نگیرم در دست
وز دولت مسکونت نگردم سرمست
...
1. امروز که یار من مرا مهمان است
بخشیدن جان و دل مرا پیمان است
...
1. در حسرت آنم که شبی در کویت
باد سحری به من رساند بویت
...
1. امروز هر آن کسی که گل می بوید
با او به زبانِ حال گل می گوید
...
1. دریاب اگر دسترسی خواهد بود
کاین عالم فانی نفسی خواهد بود
...
1. بر من سپه هجر تو پیروز مباد
جز سوز تو در دلم دگر سوز مباد
...
1. گفتم که زرخ پردهٔ عزّت بردار
بسیار کس اند منتظر آن دیدار
...
1. دست من و دامن تو امشب زنهار
از دامن صبح امشبی دست بدار
...
1. ای شب تو ره وصل سحرگه مَسپَر
وای صبح تو امشبی به شب در منگر
...
1. آن شب که زبختم گرهی بگشاید
شب بین که چه کوتاه قبا می آید
...
1. من در غم تو مُردم و تو بی غم از این
نپسندی اگر کنند با تو هم از این
...
1. بالله ترفقوا بقلب مجروح
وارحم دنفا بین یدیکم مطروح
...