1 آن کس که برای فقر بربست کمر در خویش بیاسود چو در آب شکر
2 کس را چه بود ز درد آن مرد خبر هم درد دگر باشد و هم کاسه دگر
1 گفتم که زرخ پردهٔ عزّت بردار بسیار کس اند منتظر آن دیدار
2 نیکو سخنی بگفت آن زیبا یار دیدار قدیم است برو دیده بیار
1 گر من به مثل چو خضر جاوید زیَم در حسرت آن روی چو خورشید زیَم
2 گر وعدهٔ وصل تو نباشد پس من پیش تو بمیرم به چه اومید زیَم
1 من دل زتو برنمی کنم فارغ باش در پای تو سر می فکنم فارغ باش
2 تا در تنم از جان رمقی خواهد بود من بی تو یکی دم نزنم فارغ باش
1 هنگام گل آمد به تماشا نرویم؟ یاران همه رفتند چرا ما نرویم؟
2 گل ارچه خوش است بی نگارم خوش نیست بی او نتوان رفت بیا تا نرویم
1 زان می نگرم به چشم سر در صورت کز عالم معنی است اثر در صورت
2 این عالم صورت است و ما در صوریم معنی نتوان دید مگر در صورت
1 مادام که جویی تو حقیقت زمجاز بر خود در هر درد سری کردی باز
2 خواهی که بود کار تو پیوسته به ساز با هرک بود، به هرچه باشد می ساز
1 هرگه که تو با فرشته بین بنشینی چون او باشی گر آشنای دینی
2 گیرم که فرشته را نبینی آخر آن کس که فرشته بیند او را بینی
1 سرمایهٔ عمر عاقلان یک نفس است پس همنفسی جو که جهان یک نفس است
2 با همنفسی گر نفسی دست دهد مجموع حساب عمر آن یک نفس است
1 گر ماه شوی به جز محاقی نبود ور زهره شوی جز احتراقی نبود
2 این صحبتها که در جهان می بینی چون در نگری به جز فراقی نبود