1 بیهوده مدام در تک و تاز ممان پیوسته اسیر شهوت و آز ممان
2 گیرم که به صورت تو به معنی نرسی از عالم و معنی صور باز ممان
1 صحرای جهان بی تو مرا تنگ آید بی روی توَم جهان سیه رنگ آید
2 آن نشنیدی که در مثلها گویند محنت زده را ز هر سویی سنگ آید
1 با گل گفتم قدر عزیزان داری چون خار چرا زیر قدمها داری
2 گل گفت مرا به رنگ و بو پنداری است من خوار زپندار خودم پنداری
1 عشق تو به پیدا و نهانم کشتَه سودای تو بی نام و نشانم کشتَه
2 برخیره نیم من اینچنین کشتهٔ تو چیزی به تو دیده ام از آنم کشته
1 چندت گویم گر سر مردم داری می باش دلا گر سر مردم داری
2 تا کی جویی زمردمی بیزاری یکباره چرا زمردمی بیزاری
1 هر کاو رقمی زعقل بر دل بنگاشت یک لحظه زعمر خویش ضایع نگذاشت
2 یا در طلب رضای یزدان کوشید یا راحت تن گزید و ساغر برداشت
1 دریاب اگر دسترسی خواهد بود کاین عالم فانی نفسی خواهد بود
2 هجران به اختیار بسیار مجوی هجران ضرورتی بسی خواهد بود
1 ای شب تو ره وصل سحرگه مَسپَر وای صبح تو امشبی به شب در منگر
2 ای شب تو بگفتی که منم پردهٔ وصل وز پرده برون میای واین پرده مَدَر
1 سودای تو را خود سر و سامانی نیست وین حادثه را پدید پایانی نیست
2 قصّه چه کنم درد دل ریش مرا جز وصل تو دوست هیچ درمانی نیست
1 در حسرت آنم که شبی در کویت باد سحری به من رساند بویت
2 جان و دل خویش را کنم در ساعت قربان کسی که دیده باشد رویت