1 هم از رخ تست اگر به مه در نمکی است مه را چه محل که روی تو خود فلکی است
2 تا ظن نبری که اندرین نکته شکی است تو جان منی بدان خدایی که یکی است
1 بگذار شبی که بر تو فرمان بدهم داد دل مستمند حیران بدهم
2 ای جان و جهان زنده بدان می مانم تا با تو دمی برآرم و جان بدهم
1 زلفی است چو عنبرتر و مشک تتار رویی است چو صدهزار خروار نگار
2 قدّی است چو سرو یار دارد گلنار القصّه چنان است که یارب زنهار
1 از قند و طبرزد ار فرو بارد آب بی چاشنی لبت کجا دارد آب
2 لعل لب شیرین تو از غایت لطف بیم است که در دهان آب آرد آب
1 از عشق تو هر [ر]وز دل افگارترم تا شاد تویی من زتو غمخوارترم
2 هرچند که تشنگان تو را بسیارند داند همه کس کز همه کس زارترم
1 آن را که دمی دمی به جانی ارزد یک ساعته صحبتش جهانی ارزد
2 هم آدمیی بود که از دیدن او نا دیدن او ملک جهانی ارزد
1 ای دل همه آن بکن که رایت باشد جایی منشین که آن نه جایت باشد
2 تا بتوانی رفیق درویش گزین کاو در همه عمر خاک پایت باشد
1 یاری که نشد مرا به فرمان همه عمر یک درد مرا نکرد درمان همه عمر
2 چون دیدم گفتمش که داری سرِما گفتا که بلی ولی نکرد آن همه عمر
1 در باغ رخت گر به تماشا گردیم از عقل بری شویم و رسوا گردیم
2 ما مستانیم و روی تو گلزار است ترسم که از آن شکوفه رسوا گردیم
1 روزی دو سه از وصل تو بودم دلشاد وز بند هوس شبی دو، دل گشت آزاد
2 خواهد که دهد فراق، عیشم بر باد آری که فراق تو به روز من باد