عشق است که کوه از اوحدالدین کرمانی رباعی 169
1. عشق است که کوه را به پستی آرد
وز کعبه به سوی بت پرستی آرد
...
1. عشق است که کوه را به پستی آرد
وز کعبه به سوی بت پرستی آرد
...
1. آن عیش نباشد که بود بربسته
دارد نفسی خوش، نفسی دل خسته
...
1. در عشق فدای دلبران باید بود
با هر چه جز اوست سرگران باید بود
...
1. عاشق شوی و از دل و جان اندیشی
دُردی کشی و زپاسبان اندیشی
...
1. گر عاشق صادقی همی کش خواری
ور معشوقی به خرّمی ده یاری
...
1. با دشمن اگر به دوستی سازد کس
با دوست به دشمنی حرام است نفَس
...
1. آن شاهد معنوی که جانم تن اوست
جان در تن من زصورت روشن اوست
...
1. در باغ رخت گر به تماشا گردیم
از عقل بری شویم و رسوا گردیم
...
1. در خود نگرم زعجر هیهات کنم
چون در تو نظر کنم مباهات کنم
...
1. دارم سر آنک با سرِ رشته شوم
با شاهد چون آب و گل آغشته شوم
...
1. دانی که مرا با تو به گاه و بی گاه
جز با تو ندارم از چپ و راست نگاه
...
1. دانی چه کنی زروی بردار نقاب
تا رنگ رخت به ماه گوید که متاب
...