1 اندر ره عشق اگر شوی صادق تو بی درد سر نطق شوی ناطق تو
2 گر حضرت عشق را شدی لایق تو معشوق تو و عشق تو و عاشق تو
1 ای دیدهٔ من فدای خاک در تو گر فرمایی به دیده آیم بر تو
2 عشقت گوید که تو نداری سرما بی سر بادا هرک ندارد سرِ تو
1 از شربت عشق تست دل مست شده در پای هوای تست جان پست شده
2 گر بر سر لطف خود ببستی ما را از پای فتاده گیر وزدست شده
1 ای دل برو از عقیلهٔ عقل برَه تسلیم شو وز حیلهٔ عقل برَه
2 تا با عقل عقیله حاصل داری عاشق شو و از عقیلهٔ عقل برَه
1 کردم نظری به سوی او دزدیده نادیده ستد جان و دلم را دیده
2 مسکین باشد کسی که بیند رویش وانگه نشود زعشق او شوریده
1 دل در سر زلف تست پابست شده می بینم نام و ننگ از دست شده
2 روزی به میان حاجبانم بینی مانندهٔ چشم خویشتن مست شده
1 در عشق وجود خویش بگذار و برَه خود را همگی به عشق بسپار و بره
2 چیزی است میان تو و مقصود حجاب کان را منی است نام، بگذار و بره
1 در عشق دلی باید و جانی زنده کان را باید به درد دل سازنده
2 ور زانک تو کنج عافیت می طلبی رو رو که تو عشق را نشایی بنده
1 در صحرا شو که عشق در صحرا به ناپیدا شو که مرد ناپیدا به
2 در بوتهٔ نیستی رو و پاک بسوز عاشق کروکور و لنگ و نابینا به
1 تو مونس آن شبان تاریک نئی لاغر شده همچو موی باریک نئی
2 عاشق نئی و به عشق نزدیک نئی تو قیمت عاشقان چه دانی که نئی