1 در کوی تو سر بر سر خنجر بنهم چون مهرهٔ جان عشق تو در بر بنهم
2 نا مردم اگر عشق تو از دل بکنم سودای تو کافرم گر از سر بنهم
1 من لایق سوز درد عشق تو نیم زنهار که من نبرد عشق تو نیم
2 چون آتش عشق تو برآرد شعله من دانم و من که مرد عشق تو نیم
1 عشق تو زخاص و عام پنهان چه کنم دردی که زحد گذشت درمان چه کنم
2 خواهم که دلم به دیگری میل کند من خواهم و دل نخواهد ای جان چه کنم
1 ما شربت عشقت نه به بازی خوردیم سودای تو را نه از هوس پروردیم
2 خود را هدف تیر ملامت کردیم گر بر گردیم ازین سخن نامردیم
1 تا در سر سودای تو منزل کردیم سوزی است مرا کز آتش دل کردیم
2 در شهر همه مباحی ام می خوانند نیکو نامی زعشق حاصل کردیم
1 ما عشق تو را به جان و دل بخریدیم وز بهر تو از جمله جهان ببُریدیم
2 ما را زملامت پس ازین باکی نیست چون پردهٔ خود به دست خود بدریدیم
1 در عشق تو من پای زسر نشناسم روز از شب و حنظل ز شکر نشناسم
2 شکر از شادی شکایت از غم چه کنم چون راحت و خیر و خیر و شر نشناسم
1 از عشق شود ادیب عاقل مجنون وز عشق شود عافیت از پرده برون
2 زنهار به عشق در ملامت نکنی چون عشق آمد نه صبر ماند نه سکون
1 در عشق درآی و خانه پردازی کن مانندهٔ پروانه سراندازی کن
2 ور زانک زعشق عافیت می طلبی پس عشق نه کار تست رو بازی کن
1 در عشق اگرت به دل درآید دیدن معشوق تو را سهل نماید دیدن
2 زنهار به سایه اش قناعت می کن جز سایه مپندار که شاید دیدن