از عشق تو هر [ر]وز از اوحدالدین کرمانی رباعی 157
1. از عشق تو هر [ر]وز دل افگارترم
تا شاد تویی من زتو غمخوارترم
...
1. از عشق تو هر [ر]وز دل افگارترم
تا شاد تویی من زتو غمخوارترم
...
1. اندر ره عشق اگر تو هستی غازی
با خون و رگ و پوست چه می پردازی
...
1. با عشق اگرت رای بود همرازی
باید که دل از مراد وا پردازی
...
1. عشق آن نبود که نیک دانی خود را
یا در یک دل مقام سازی صد را
...
1. اینجا پر طاوس به کرکس ندهند
خود را چُو پلاس سازد اطلس ندهند
...
1. دل را طمع وصل تو می بود و ندید
جان در غم تو سوده شد و سود ندید
...
1. در عالم عشق عقل گمره گردد
در بیشهٔ عشق شیر روبَه گردد
...
1. در عشق نگر که قصد هستی نکنی
ناخورده می وصل تو مستی نکنی
...
1. عاشق باید که عشق را بنده شود
ورنه به هوس رود پراکنده شود
...
1. در عشق حمول و حمله کش می باشم
وندر صف عاشقان کش می باشم
...
1. هر چند که بی عشق [و] وفایی بسَرا
آرام دل خستهٔ مایی بسَرا
...
1. عشق تو به پیدا و نهانم کشتَه
سودای تو بی نام و نشانم کشتَه
...