1 گر عالم را زبهر تو آرایند مگر ای که عاقلان بدو نگرایند
2 بسیار چو تو روند و بسیار آیند بر بای نصیب خویش کت بربایند
1 گر نفس شود تمام مقهور از تو عقلت گوید که چشم بد دور از تو
2 ور نجم هداش بر تو باشد باشی آن بدر که خورشید برد نور از تو
1 بوی دم مقبلان چو گل خوش باشد بدبخت چو خار تیز و سرکش باشد
2 از صحبت گل خار زآتش برهد وز صحبت خار گل در آتش باشد
1 اندیشهٔ مرگت زچه بگداخت جگر طبّ تو مزاج مرگ نشناخت مگر
2 انگار که نطفه ای نینداخت پدر پندار که گلخنی نپرداخت قدَر
1 در بندگی ات دیو و پری صف زده گیر وندر دل تو هر آنچ رفت آمده گیر
2 چون کار تو بگذشتن و بگذاشتن است کیخسرو عالم شده گیر و سده گیر
1 زین گونه که در نهاد زیر و زبری است اومید بهی نیست که بیم بتری است
2 دلتنگ به کار خویشتن درنگریست تشویش نهاد او زکوته نظری است
1 در دست سری مدام شیخا پا بست پا بر سر خود نه ار تو را دستی هست
2 دست از سر و از پای خودی باید شست تا پایگه سروری آری تو به دست
1 ای دل چه نشسته ای درین ویرانه نزدیک آمد که پر شود پیمانه
2 امروز بکن چاره وگرنِه فردا سودت نکند ندامت و افغانه
1 جان در تن تو نفس شماری بیش است وین کالبد تو یادگاری بیش است
2 گیرم که جهان به جملگی ملک تو شد ای هیچ ندیده کار و باری بیش است
1 از آخر عمر اگر کسی یاد کند شرمش بادا که خانه آباد کند
2 دیدیم به چشم عقل بادست جهان خاکش بر سر که تکیه بر باد کند