1 با فاقه و فقر همنشینم کردی بی مونس و بی یار [و] قرینم کردی
2 این مرتبهٔ مقرّبانِ در تُست آیا به چه خدمت این چنینم کردی
1 دی جرعه خور دُردکشان من بودم در مجلسشان بدین نشان من بودم
2 گفتم که ببینم همه نیک و بدشان چون نیک بدیدم بدشان من بودم
1 دنیا مطلب تا همه دینت باشد دنیا طلبی نه آن نه اینت باشد
2 بر روی زمین زیر زمین وار بزی تا زیر زمین روی زمینت باشد
1 صد بار بگفتم این دل سوخته را کآبی برزن آتش افروخته را
2 نشنید و به باد خاکساری برداد این جانِ به صد خون دل اندوخته را
1 چون هست جهان به نیستی آلوده است غم خوردن نیک و بد ازو بیهوده است
2 هیهات که ناآمده را حاصل نیست افسوس که آنچ رفت چون نابوده است
1 پروانگکی به پیش شمعی بپرید در گوشهٔ شمع گوشهٔ یک تنه دید
2 جان داد به شکرانه در آن حجره خزید بی جان دادن کسی به جانان نرسید
1 از آتش حرص و آز تا چند نفیر ای آب ز روی رفته پندی بپذیر
2 ای خوار چو خاک راه تا چند امیر ای عمر به باد داده میری کم گیر
1 تا هست غم خودت نبخشایندت تا با تو توی هست بننمایندت
2 تازن نکنی بیوه و فرزند یتیم این در مزن ای دوست که نگشایندت
1 سرگشته دلت از پی زرع است و حراث تا چند شوی دشمن ذکران و اناث
2 تا چند ازین جهان گله چند غیاث لو شئت فراقها لطلّقت ثلاث
1 گر نفس وجود خویشتن استردی یکباره ازین گلخن تن جان بردی
2 پیش از مردن بمیر و جاوید بمان ورنه پس از آن مرگ چو مردی مردی