1 باید که اگر دلت زخود برگردد گرد لب خشک دیدهٔ تر گردد
2 پا بر سر آرزو[ت] نه [تو] دو سه روز تا کام دو عالمت میسّر گردد
1 ای دل چو بسوختی گذر از خامان وز صحبت ناجنس میفشان دامان
2 فسق ارچه به جمله چیز زشت است ولی لیکن زچه زشت تر زنیکو نامان
1 ای دل می وصل بی خمارت ندهند بی زحمت دِی هیچ بهارت ندهند
2 گر با تو هوای سوزنی خواهد بود گر عیسی مریمی که بارت ندهند
1 پا بر سر نفس خود نه و سرور باش خرسندی خوی کن و توانگر می باش
2 خواهی که توانگران گدای تو شوند در وقت سحر گدای آن در می باش
1 خواهی که شود دل مجاهد با تو همرنگ شود فاسق و زاهد با تو
2 تو از سر شهوتی که داری برخیز تا بنشیند هزار شاهد با تو
1 خواهی که نیفتی زفراقش به بلا یاری بطلب کزو نمانی تو جدا
2 آن قدر یقین بدان که یارت نبود آن کاو بود امروز نباشد فردا
1 دلدار طلب مکن که دلدار نماند بی یار نشین که در جهان یار نماند
2 دامن درکش به گوشه ای خوش بنشین انگار که در زمانه دیّار نماند
1 صد سال اگر در آتشم مَهل بود با آتش سوزنده مرا سهل بود
2 با مردم نااهل مبادا صحبت کز مرگ بتر صحبت نااهل بود
1 بوی دم مقبلان چو گل خوش باشد بدبخت چو خار تیز و سرکش باشد
2 از صحبت گل خار زآتش برهد وز صحبت خار گل در آتش باشد
1 هر چند چو خاک ره عَناکش باشی ور باد جفای دَهر ناخوش باشی
2 زنهار زدست ناکسان آب حیات بر لب مچکان گرچه در آتش باشی