1 ما را چه پلاس و چه طراز اکسون چه عیش و نشاط و چه غم گوناگون
2 چون همّت من فرونیاید به دو کون چه خانقه جنینه ما را و چه تون
1 خود را تو عظیم کم کسی می شمری در سرّ خود افسوس که کم می نگری
2 از جملهٔ کاینات مقصود توی دردا و دریغا که زخود بی خبری
1 چون یک نفس از وجود خود برگذرم خود را به دمی هزار منزل بُبَرم
2 پس باز به یک نظر که با خود نگرم یک ساعته راه را به سالی سپَرم
1 جهدی بکن ای خواجه درین عالم دون بیرون افتی که نیست این جای سکون
2 ور زانک به اختیار بیرون نشوی دست اجلت کند به سیلی بیرون
1 آن باش که دلها به تو مایل گردد تا هرچ بداست از تو زایل گردد
2 اوصاف ذمیمه را زخود بیرون کن تا روح تو در جسم تو کامل گردد
1 زین گلبن عمر تازه گلها چده گیر وین روز گذشته گیر و شب آمده گیر
2 جانی که به زنجیر طبایع بسته است ناگه به دمی جسته و بیرون شده گیر
1 میدان فراخ عمر بی تنگی نیست رهوار نشاط نیز بی لنگی نیست
2 دشوار توان طلب مدام آسانی کز دهر دورنگ امید یک رنگی نیست
1 با خلق خدا تصرّف آغاز مکن چشم خود را به عیب کس باز مکن
2 سرّ دل هر کسی خدا داند و بس در خود بنگر فضولی آغاز مکن
1 خاک در کس مشو که گردت خوانند ور گرم چو آتشی که سردت خوانند
2 تا تشنه تری به حلق بی آب تری سیر از همه شو تا سَره مَردت خوانند
1 اسرار ورا اگر نهان خواهی کرد خود را به ره عشق عیان خواهی کرد
2 دلدار بهای وصل جان خواهد جان بسم الله اگر به ترک جان خواهی کرد