جهدی بکن ای خواجه از اوحدالدین کرمانی رباعی 97
1. جهدی بکن ای خواجه درین عالم دون
بیرون افتی که نیست این جای سکون
1. جهدی بکن ای خواجه درین عالم دون
بیرون افتی که نیست این جای سکون
1. ای دل زغمش که گفتیت چون خون شو
یا ساکن عشوه خانهٔ گردون شو
1. ای دل دل خسته بر جهان بیش منه
وای کاه ضعیف کوه بر خویش منه
1. تا دل زعلایق جهان حُر نشود
هرگز شبه وجود ما دُر نشود
1. دنیا کَزِ تست بَهر بیشی و کمی
خواهیش به شادی گذ[ر]ان خوه به غمی
1. از بَهر جهانی که تو هیچی دَروی
آزار کسی چرا بسیچی دَر وی
1. ما را چه پلاس و چه طراز اکسون
چه عیش و نشاط و چه غم گوناگون
1. دنیا که جوی وفا ندارد در پوست
هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست
1. چون هست جهان به نیستی آلوده است
غم خوردن نیک و بد ازو بیهوده است
1. جان در تن تو نفس شماری بیش است
وین کالبد تو یادگاری بیش است
1. ای خواجَه اگر تو را سَعادت خویش است
ایمن منشین زآنچ تو را در پیش است
1. چندین گفتم دلا که از خود برخیز
زآن پیش که کاریت بیفتد برخیز