صد بار بگفتم این از اوحدالدین کرمانی رباعی 121
1. صد بار بگفتم این دل سوخته را
کآبی برزن آتش افروخته را
1. صد بار بگفتم این دل سوخته را
کآبی برزن آتش افروخته را
1. من پیرو طبعم این ضلالت زآن است
بی حاصلم از عمر ملالت زآن است
1. در باغ وجودم چو گیاهی بنماند
وز لشکر صبرم چو سپاهی بنماند
1. گفتم به گه کار به کار آید یار
وندر غم عشق غمگسار آید یار
1. ای دل چه نشسته ای درین ویرانه
نزدیک آمد که پر شود پیمانه
1. افسوس که عمر رفت بر بیهوده
هم لقمه حرام هم نفس آلوده
1. دل از پی آب و نان در آتش نبود
چون حال پریشان و مشوش نبود
1. هر پیر که دل به عشرت و لهو سپرد
یا حرف سکون زتختهٔ لَهو ستُرد