1 دنیا کَزِ تست بَهر بیشی و کمی خواهیش به شادی گذ[ر]ان خوه به غمی
2 زین منزلت البته چو می باید رفت خواهی به هزار سال خواهی به دمی
1 از بَهر جهانی که تو هیچی دَروی آزار کسی چرا بسیچی دَر وی
2 فی الجمله به جملگی تو را گیر جهان بگذاری و بگذری چه پیچی دَروی
1 ما را چه پلاس و چه طراز اکسون چه عیش و نشاط و چه غم گوناگون
2 چون همّت من فرونیاید به دو کون چه خانقه جنینه ما را و چه تون
1 دنیا که جوی وفا ندارد در پوست هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست
2 چندین که خدای دشمنش می دارد گر دشمن حق نئی چرا داری دوست
1 چون هست جهان به نیستی آلوده است غم خوردن نیک و بد ازو بیهوده است
2 هیهات که ناآمده را حاصل نیست افسوس که آنچ رفت چون نابوده است
1 جان در تن تو نفس شماری بیش است وین کالبد تو یادگاری بیش است
2 گیرم که جهان به جملگی ملک تو شد ای هیچ ندیده کار و باری بیش است
1 ای خواجَه اگر تو را سَعادت خویش است ایمن منشین زآنچ تو را در پیش است
2 زینها که تو مال و ملک می پنداری جز مرداری و مرد ریگی بیش است
1 چندین گفتم دلا که از خود برخیز زآن پیش که کاریت بیفتد برخیز
2 کاین منزل پرشور به نزدیک خرد والله که نشستنش نیرزد برخیز
1 ای دل مگشای لب زاسرار و بُرَو زنهار نگه دار زاغیار و بُرَو
2 در دامن تو زمانه گر خاک کند دامن به سر جهان برافشار و بُرَو
1 خواهی به زمین نشین و خواهی به بساط خواهی به غمش گذار و خواهی به نشاط
2 دنیا همه منزل است مانند رباط آخر همه را گذاشت باید به صراط