1 خواهی که بود شاهدت ای مرد علیل مانند سماعیل به نزدیک خلیل
2 گر شاهد را برای شهوت طلبی سگ بر تو شرف دارد و شیطان تفضیل
1 دنیا که جوی وفا ندارد در پوست هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست
2 چندین که خدای دشمنش می دارد گر دشمن حق نئی چرا داری دوست
1 آنها که زدام بُت پرستی جستند بردل در نیستی و هستی بستند
2 پا بر سر و روی جمله اسباب زدند وز تنگ دلی و تنگ دستی رستند
1 عمری به غلط سوخته خرمن بودم در دوستی ات به کام دشمن بودم
2 چون چشم من از خاک درت روشن شد دیدم به یقین حجاب من من بودم
1 جز قطع نظر به کام رهرو نکند واین کوی وصال غیر او هو نکند
2 پروانهٔ فقر را ندیده است کسی تا قطع نظر زکهنه و نو نکند
1 اصحاب طلب چون به صفایی برسند خواهند کز آنجا به رضایی برسند
2 دست از سرو پای وانگیرند از ره یا سر ننهند تا به جایی برسند
1 نزدیک کسی که عاقل و هشیار است آزردن یک مور و مگس بسیار است
2 آزار کسی مخواه و بی بیم بزی بی بیم بود کسی که بی آزار است
1 ره رَو اگر او زراه رَو آگه شد آن کس که زخود برون شد او گمره شد
2 از پای توَست راه تو تا سر تو سر زیر قدم درآر و ره کوته شد
1 تا ظن نبری که خوی دد نیست مرا یا آلت جنگ یک دو صد نیست مرا
2 بد زآن نکنم که بد کنم بد باشد واین عادت بد که نیست بد نیست مرا
1 گر کافر از آن کسی که او دشمن تست بنگر تو به کافری که اندر تن تُست
2 با کافر رومی تو خصومت چه کنی چون کافر تو درون پیراهن تُست