1 ایوان سرای خویش برداشته گیر وآن سقف بر آسمان برافراشته گیر
2 دیوار همه لعل، ستونش یاقوت روزی دو سه بنشسته و بگذاشته گیر
1 ای دل همه کار تو به بالا شده گیر اسباب تو یک هفته مهیّا شده گیر
2 از تخت ثری تا به ثریّا شده گیر امروز چو دی گذشت فردا شده گیر
1 با صولت جمشید و فریدون شده گیر با ثروت و با مال چو قارون شده گیر
2 با گونهٔ زر نگار و با سیمبَران روزی دو سه بنشسته و بیرون شده گیر
1 از آتش حرص و آز تا چند نفیر ای آب ز روی رفته پندی بپذیر
2 ای خوار چو خاک راه تا چند امیر ای عمر به باد داده میری کم گیر
1 جهدی بکن ار پند پذیری دو سه روز تا پیشتر از مرگ بمیری دو سه روز
2 دنیا زن پیر است چه باشد گر تو با پیر زنی انس نگیری دو سه روز
1 در دایرهٔ نقطهٔ پرگار جهان کس نیست که هست آگه از کار جهان
2 قصّه چه کنم مرگ زپس غم در پیش احسنت زهی متاع بازار جهان
1 جهدی بکن ای خواجه درین عالم دون بیرون افتی که نیست این جای سکون
2 ور زانک به اختیار بیرون نشوی دست اجلت کند به سیلی بیرون
1 ای دل زغمش که گفتیت چون خون شو یا ساکن عشوه خانهٔ گردون شو
2 چون دانستی که نیست سامان مقام انگار که در نیامدی بیرون شو
1 ای دل دل خسته بر جهان بیش منه وای کاه ضعیف کوه بر خویش منه
2 کوته تر از آن است که می دانی عمر چندان امل دراز در پیش منه
1 تا دل زعلایق جهان حُر نشود هرگز شبه وجود ما دُر نشود
2 پر می نشود کاسهٔ سرها زهوس هر کاسه که سرنگون بود پر نشود