1 چندین گفتم دلا که از خود برخیز زآن پیش که کاریت بیفتد برخیز
2 کاین منزل پرشور به نزدیک خرد والله که نشستنش نیرزد برخیز
1 تو آلت فعل و در میان هیچ نئی وز فاعل و فعل جز نشان هیچ نئی
2 تو عالمی و مراد از عالم تو چون درنگری درین میان هیچ نئی
1 کامل زیکی هنر ده و صد بیند ناقص همه جا معایب خود بیند
2 خلق آینهٔ چشم و دل همدگرند در آینه نیک نیک و بد بد بیند
1 گر بر دل تو زعشق او خاکی نیست خاکی و کم از تو در جهان ناکی نیست
2 دلمرده مشو که تا ابد زنده شوی گر زنده شوی ز مردنت باکی نیست
1 یا در راه او به جان طلب معنی را یا کم بکن از سر زبان دعوی را
2 خراز پی آن است که بار تو کشد تا چاکر خر کنی چرا عیسی را
1 در باغ وجودم چو گیاهی بنماند وز لشکر صبرم چو سپاهی بنماند
2 تا خرمن عمر بود من خفته بدم بیدار کنون شدم که کاهی بنماند
1 عالم همه محنت است و ایّام غم است گردون همه آفت است و گیتی ستم است
2 فی الجمله چو در کار جهان می نگرم آسوده کسی نیست وگر هست کم است
1 دنیا کَزِ تست بَهر بیشی و کمی خواهیش به شادی گذ[ر]ان خوه به غمی
2 زین منزلت البته چو می باید رفت خواهی به هزار سال خواهی به دمی
1 شک نیست از آنجا که طریق خرد است برپای تو بند تو هم از دست خود است
2 ......................................... از حق همه نیکوست و نفس تو بد است
1 این ره نبرد مگر به سر ناپاکی شوخی، شنگی، قلندری، بی باکی
2 خاکت بر سر حدیث سر چند کنی آنجا که هزار سر نیرزد خاکی