ای دل مگشای لب از اوحدالدین کرمانی رباعی 109
1. ای دل مگشای لب زاسرار و بُرَو
زنهار نگه دار زاغیار و بُرَو
1. ای دل مگشای لب زاسرار و بُرَو
زنهار نگه دار زاغیار و بُرَو
1. خواهی به زمین نشین و خواهی به بساط
خواهی به غمش گذار و خواهی به نشاط
1. عالم همه محنت است و ایّام غم است
گردون همه آفت است و گیتی ستم است
1. تا هست غم خودت نبخشایندت
تا با تو توی هست بننمایندت
1. خاک در کس مشو که گردت خوانند
ور گرم چو آتشی که سردت خوانند
1. جز قطع نظر به کام رهرو نکند
واین کوی وصال غیر او هو نکند
1. چندانک تو در بند علایق باشی
می دان که زجملهٔ خلایق باشی
1. هرگه کآید زبحر ربّانی سیل
دیگر نکند این سگ نفسانی میل
1. گر پنهان کرد عیب اگر پیدا کرد
منّت دارم ازو که بس برجا کرد
1. کامل زیکی هنر ده و صد بیند
ناقص همه جا معایب خود بیند
1. فریاد از آنچ نیست و می خوانندم
زاهد نیم و بزهد می دانندم
1. با خلق خدا تصرّف آغاز مکن
چشم خود را به عیب کس باز مکن