1 اصحاب طلب چون به صفایی برسند خواهند کز آنجا به رضایی برسند
2 دست از سرو پای وانگیرند از ره یا سر ننهند تا به جایی برسند
1 شک نیست از آنجا که طریق خرد است برپای تو بند تو هم از دست خود است
2 ......................................... از حق همه نیکوست و نفس تو بد است
1 از بهر شناختن نکو کن خود را زیرا که سزا نکو بود نیکو را
2 بس نادره رسمی است که در راه طلب تا بی تو نگردی نشناسی او را
1 در درد اگر تو از دوا محرومی اندیشه مکن تا تو چرا محرومی
2 آکندهٔ حشو شهوتی ای مسکین زان است که از عشق خدا محرومی
1 خواهی که بود شاهدت ای مرد علیل مانند سماعیل به نزدیک خلیل
2 گر شاهد را برای شهوت طلبی سگ بر تو شرف دارد و شیطان تفضیل
1 اینجا که منم گر زمنی دور شوم دانم به حقیقت همگی نور شوم
2 ور پای زنم بر سر هر ناز و هوس در صحن جنان مصاحب حور شوم
1 در دست سری مدام شیخا پا بست پا بر سر خود نه ار تو را دستی هست
2 دست از سر و از پای خودی باید شست تا پایگه سروری آری تو به دست
1 با یار بگفتم به زبانی که مراست کز آرزوی روی تو جانم برخاست
2 گفتا که قدم ز آرزو بیرون نه کاین کار به آرزو نمی آید راست
1 گر نفس شود تمام مقهور از تو عقلت گوید که چشم بد دور از تو
2 ور نجم هداش بر تو باشد باشی آن بدر که خورشید برد نور از تو
1 چون آتش شهوت آبرویت را برد در معرض هر بزرگ ماندی تو چو خرد
2 می کوش که باد نفس را خاک کنی هر زنده که آن نکرد در عقبی مُرد