باید که اگر دلت از اوحدالدین کرمانی رباعی 61
1. باید که اگر دلت زخود برگردد
گرد لب خشک دیدهٔ تر گردد
1. باید که اگر دلت زخود برگردد
گرد لب خشک دیدهٔ تر گردد
1. ای دل چو بسوختی گذر از خامان
وز صحبت ناجنس میفشان دامان
1. ای دل می وصل بی خمارت ندهند
بی زحمت دِی هیچ بهارت ندهند
1. پا بر سر نفس خود نه و سرور باش
خرسندی خوی کن و توانگر می باش
1. خواهی که شود دل مجاهد با تو
همرنگ شود فاسق و زاهد با تو
1. خواهی که نیفتی زفراقش به بلا
یاری بطلب کزو نمانی تو جدا
1. دلدار طلب مکن که دلدار نماند
بی یار نشین که در جهان یار نماند
1. صد سال اگر در آتشم مَهل بود
با آتش سوزنده مرا سهل بود
1. بوی دم مقبلان چو گل خوش باشد
بدبخت چو خار تیز و سرکش باشد
1. هر چند چو خاک ره عَناکش باشی
ور باد جفای دَهر ناخوش باشی
1. سرگشته دلت از پی زرع است و حراث
تا چند شوی دشمن ذکران و اناث
1. در راه یقین گمان نباشد کس را
با شک و یقین امان نباشد کس را