هان تا دم دهر در از اوحدالدین کرمانی رباعی 253
1. هان تا دم دهر در جوالت نکند
سرگشتهٔ احوال محالت نکند
...
1. هان تا دم دهر در جوالت نکند
سرگشتهٔ احوال محالت نکند
...
1. جز بادهٔ نیستی دلا نوش مکن
جز سلسلهٔ نیاز در گوش مکن
...
1. عمری به مراد خود رسیدی، بس کن
یکچند به کام خود دویدی، بس کن
...
1. ای پیر به طبع تیز گامی تو هنوز
واندر طلب مراد و کامی تو هنوز
...
1. تا چند می و سماع و ساقی طلبی
با اهل نشاط هم وثاقی طلبی
...
1. تو آمده ای به پادشاهی کردن
واخویشتن آی ازین تباهی کردن
...
1. شرمت بادا ازین تباهی کردن
زین ترک اوامر و نواهی کردن
...
1. دنیا گذران است به هر بیش و کمی
خواهیش به شادی گذران خواه به غمی
...
1. گر می خواهی که سرّ اوحی بینی
دیده بگشای تا تماشا بینی
...
1. سرمایهٔ عمر ابن آدم نفسی است
پیرایهٔ ملک جمله عالم هوسی است
...
1. تا در نرسد وعده هر کار که هست
سودت نکند یاری هر یار که هست
...
1. چون هستی تو به نیستی آلوده است
غم خوردن نیک و بد او بیهوده است
...