1 از خود به درآیی نفسی تجرید است فارغ شوی از هر هوسی تجرید است
2 خودبینی و بی سیم و زری مشغولی است اکرام همه خلق جهان تجرید است
1 آن را که دلش خانهٔ توحید بود در کون و مکان طالب تجرید بود
2 او را که شب و روز بود بر در او شبها همه قدر و روزها عید بود
1 افکند بتی به بت پرستی ما را او راست خبر که نیست هستی ما را
2 زان می که شب وصال با هم خوردیم تا روز قیامت است مستی ما را
1 ما را تو مدام دل به مستی ندهی وز هستی خویش تا نرستی ندهی
2 تا هستی و نیستیت یکسان نشود باید که تو نیستی به هستی ندهی
1 ساقی به صبوحی می ناب اندر ده مستان شبانه را شراب اندر ده
2 مستیم و خراب در خرابات فنا آوازه به عالم خراب اندر ده
1 دانم که زنیستی تو هستم کردی پس از بد و نیک هر چه هستم کردی
2 من مستم و شک نیست که اصحاب کرم بر مست نگیرند و تو مستم کردی
1 مستم دارد زباده ساقی پیوست مستی که بود جام می اش دور از دست
2 این کار نگر که مر مرا افتاده است یاران همه از می و من از ساقی مست
1 مستی زمی عشق و نه مستی زمی است وآن کس که زمی مست بود مست کی است
2 دیوانه بهار دید گفتا که دَی است جنبیدن هر کسی از آنجا که وی است
1 هر کاو نشود مست تو او مغبون است واین حالت مستی زصفت بیرون است
2 مستی باید خراب همچون «اوحد» تا او داند که حال مستی چون است
1 قم فاسقنی قهوةً کان عاصرها قبل الزّمان و کانت ثانی القدم
2 ناریه جاثلیق الدّهر یعرفها زُفّت الیه و بنت الکرم فی العدم