1 هر دل که درو مایهٔ تجرید کم است بیهوده همه عمر ندیم ندم است
2 جز خاطر فارغ که نشاطی دارد دیگر همه هرچ هست اسباب غم است
1 ای دل چه کری کند مشوش بودن وز بهر دو روزه عمر سرکش بودن
2 بنیاد سرای عمر بر هیچ افتاد خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن
1 کنجی و قناعت از قباد و کی به نزدیک تو خوار است و زملک ری به
2 چون نیست زرنج من وز نعمت تو راحت خلق فقر من از احتشام تو صد پی به
1 دردا که درین سوز و گدازم کس نیست همراه درین راه درازم کس نیست
2 در قعر دلم جواهر راز بسی است اما چه کنم محرم رازم کس نیست
1 ای پیر به طبع تیز گامی تو هنوز واندر طلب مراد و کامی تو هنوز
2 موی سر تو به عمر کمتر زتوَست او پخت و سپید گشت و خامی تو هنوز
1 ای اطلس دعوی تو را معنی بُرد فردا به قیامت این عمل خواهی بُرد
2 شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست ننگت بادا اگر چنین خواهی مُرد
1 آیات کتاب حق همی خوان و مپرس واین ناقهٔ پی بریده می ران و مپرس
2 خواهی که سِرَت زپرده بیرون نشود می بین و مگو با کس و می دان و مپرس
1 ای دل تو بدین حال چرایی خشنود کز عمر گذشته هیچ سود تو نبود
2 خود را دریاب اگر نه چون مایه برفت بسیار بگویی تو که افسوس چه سود
1 هرگه که تو آوری بیانی از فقر در حال تو را دهند جانی از فقر
2 تا ترک وجود هر دو عالم نکنی معلوم نگرددت نشانی از فقر
1 شاهان همه دولت از فقیران طلبند صحبت همه از نشست پیران طلبند
2 تو بر سر و پا برهنگی شان منگر گنج از همه خانه های ویران طلبند