1 شاهان همه دولت از فقیران طلبند صحبت همه از نشست پیران طلبند
2 تو بر سر و پا برهنگی شان منگر گنج از همه خانه های ویران طلبند
1 آزادی مرد هر چه خواهی ارزد و این حال زماه تا به ماهی ارزد
2 افسوس که از دست بدادی به هوس آن درویشی که پادشاهی ارزد
1 هرگه که تو آوری بیانی از فقر در حال تو را دهند جانی از فقر
2 تا ترک وجود هر دو عالم نکنی معلوم نگرددت نشانی از فقر
1 درویش همیشه بی نوا اولی تر نزل ره درویش بلا اولی تر
2 آنجا که نشان جان نباشد لایق گر ترک کنی کار تو را اولی تر
1 در راه طلب خدمت درویشان کن بیگانه مباش یاری خویشان کن
2 با خود مکن آن جنگ که نامردمی است و آن صلح که با خود است با ایشان کن
1 در درویشی کار به صدق است و یقین در درویشی کار نه کفر است و نه دین
2 درویش کسی بود که بیزار بود از کفر و زاسلام و زدنیا و زدین
1 در فقر اگر دمی تو با حق داری سرمایهٔ عاشقان مطلق داری
2 گر بوی وصالش به مشام تو رسد منصور شوی بانگ اناالحق داری
1 تا ظن نبری که غمخوری درویشی است یا بی کسی و مختصری درویشی است
2 تو پنداری که مفلسان درویشند سرمایهٔ هر توانگری درویشی است
1 در عالم فقر ار سر هر پر هوسی سرمست همی دوند هر نیک و خسی
2 در فهم فرو شدند از وهم بسی وز وهم نیامده است در فهم کسی
1 خود دمدمه ای است آدمی از دم او عالم همه سایه است از عالم او
2 تاج سر کیقباد و جمشید ارزد خاک قدم سوختگانِ غم او