1 تا تو نشوی فرد به فردی نرسی در راه یگانگی به مردی نرسی
2 تا تو غم نام و ننگ خواهی خوردن هرگز به مقام هیچ مردی نرسی
1 درویشان را عار بود محتشمی در دیده شان نار بود محتشمی
2 او را که رسد از گل درویشی بوی بر خاطر او خار بود محتشمی
1 بردارندت اگر شوی افکنده و آزاد شوی اگر بمیری بنده
2 حق را خواهی بساز همچون مردان با گوشهٔ مسجدی و دلقی ژنده
1 مقبل بود آنک آشنای دَرِ اوست مُدبِر باشی گرت نه رای دَرِ اوست
2 گر درویشی گدایی از سلطان چیست آن سلطانان همه گدای دَرِ اوست
1 جانی که زمهر زیر میغش داری باید که همیشه زیر تیغش داری
2 جان و دل تو که هردوان بخشش اوست خود آن ارزد کزو دریغش داری
1 پیمانهٔ عزّت و قناعت کن پُر تا خوار نگردی طمع از خلق ببُر
2 ورزانک به دریای طمع گشتی غرق خواهی همه خاک باش و خواهی همه دُر
1 ای دل مطلب رخ جهان آرایش زنهار منه پای تو در دریایش
2 گر پات فرو شود، که دستت گیرد؟ ور دست درآورد، که دارد پایش؟
1 نارفته ره صدق و صفا گامی چند پوشیده مرقّعی ازین خامی چند
2 بگرفته به تقلید الف لامی چند بدنام کنندهٔ الف لامی چند
1 مسپار به عشوهٔ جهان خویشتنت مگذار که گردد دو یکی پیرهنت
2 دشوار مکن جمع که باشد روزی بسیار سخنها رود اندر کفنت
1 هر چیز که او گفت چنان است همه آن است یقین دگر گمان است همه
2 این قدر یقین بدان که هر سود که هست گر نیست سزای او زیان است همه