1 از لذّت این وجود مانع گردی بر عین کمال خویش صانع گردی
2 بر جمله جهانیان شود مسکن تو با لقمه و خرقه ای چو قانع گردی
1 ای دل زشراب جهل مستی تاکی وای مست شونده لاف هستی تاکی
2 وای غرقهٔ بحر غفلت ار ابر نئی تر دامنی و هواپرستی تاکی
1 با فقر نشین اگر تو همدم خواهی فقر است اگر ملک مُسلَّم خواهی
2 خاک کف پای این گدایان را خواه گر افسر سروران عالم خواهی
1 گر زانک بر کس نروم روزی چند تا کاشتهٔ خود دروم روزی چند
2 دانی غرضم از آن نشستن چه بُود تا غیبت خلق نشنوم روزی چند
1 شاهان جهان چاکر درویشانند عالم همه خاک در درویشانند
2 معصومانی که ساکنان قدسند با این همه اجرا خور درویشانند
1 یکباره زعقل و خردم دل بگرفت وز خیر و شر و نیک و بدم دل بگرفت
2 احوال حدیث دیگران خود بگذار از خویشتن و حال خودم دل بگرفت
1 زین سان که تو را بی خودی و بی خبری است چون حال تو را دید به صد چشم گریست
2 با خویشتن آی این همه غفلت چیست گر مرد رهی بهتر ازین باید زیست
1 در راه طلب زاد ادب می باید سوز سحر و نالهٔ شب می باید
2 دل شاهد جان سازد و جان مطرب او آن را که درین راه طرب می باید
1 گر عمر بود تو را فزون از پانصد افسانه شوی عاقبت از روی خرد
2 باری چو فسانه می شوی ای بخرد افسانهٔ نیک شو نه افسانهٔ بد
1 ای دل پس زنجیر چو دیوانه نشین بر دامن درد خویش مردانه نشین
2 زآمد شد بیهوده تو خود را پی کن معشوقه چو خانگی است در خانه نشین