1 در راه خرد امین و طرار یکی است واندر پس پرده سرّ و اسرار یکی است
2 سلطان و گدا و بت پرست و کافر آنجا که حقیقت است هِرچار یکی است
1 جز نیستی تو نیست هستی به خدا ای هشیاران خوش است مستی به خدا
2 گر بت زبر ای حق پرستی روزی حقّا که رسی زبت پرستی به خدا
1 هر دل که ورا زعلم حق نیرو نیست او لایق این طریق تو بر تو نیست
2 در عالم اسباب عجایب حالی است کس با او نیست و هیچ کس بی او نیست
1 ای دوست میان من و تو گرنه دُوی است پس این که گهی نالد و گه نازد کیست
2 ما را همه عمر در طلب باید بود گر من توم و تو من، طلب کاری چیست
1 از کوی و مکان گذشت آب و گل ما وز وصف و بیان گذشت حال دل ما
2 ما را زقبول و [ردّ کس] باکی نیست چون دلبر ما همره و هم منزل ما
1 بی می همه نوبهار عالم دی توست در صحبت می دو کون ادنی شی توست
2 از می همه لعل آب روان فهم مکن هر چه از تو تو را بازستاند می توست
1 از عالم کفر تا به دین یک نفس است وز منزل شک تا به یقین یک نفس است
2 این یک نفس عزیز را خوار مدار چون حاصل عمر ما همین یک نفس است
1 ره رفتن تحقیق به گامت دور است وان لذّت مقصود زکامت دور است
2 تا در طلب مال و قبولی شیخا بوی گل فقر از مشامت دور است
1 بر حال منت دسترسی نیست که نیست واندر دلم از تو نفسی نیست که نیست
2 تنها نه منم چنین که در جمله جهان زین سان که منم از تو کسی نیست که نیست
1 این کار تو را کارگزار دگر است نیک و بد تو به اختیار دگر است
2 علم و عمل و ریاضت و جهد و ثبات راه طلب است و یافت کار دگر است