دل نیست کز آتش غمت از اوحدالدین کرمانی رباعی 85
1. دل نیست کز آتش غمت سوخته نیست
یا جان که به تیر غم تو دوخته نیست
...
1. دل نیست کز آتش غمت سوخته نیست
یا جان که به تیر غم تو دوخته نیست
...
1. تا می نخوری به سرِّ مستی نرسی
تا نیست نگردی تو به هستی نرسی
...
1. هستی تو همه، با تو برابر چه بود
من هیچم و خود زهیچ کمتر چه بود
...
1. ای مؤمن محض بودنت مطلق گبر
گاهی به قَدَر دست بزن گاه به جبر
...
1. مست از ازل آمدیم و مستیم هنوز
سوزندهٔ شربت الستیم هنوز
...
1. بیرون تر ازین جهان جهانی دگر است
جز جنّت فردوس مکانی دگر است
...
1. آن کس که چو حق حقیقت حق نشناخت
از بی روزی به گفت و گویی پرداخت
...
1. تا چند دلا تو در مقالت پیچی
یک چند دگر در ره حالت پیچی
...
1. در باغ طلب اگر نباتی یابی
هر لحظه ازو تازه نباتی یابی
...
1. بر درگه کبریا تو جز شاه نئی
دردا که تو خود طالب درگاه نئی
...
1. یاری که وجود و عدمت اوست همه
سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
...
1. ماییم که بس بوالعجب اندر قدمیم
سرمایهٔ شادی شده از کان غمیم
...