1 فرزانهٔ سروران جهان بگزیند در عالم تن بقای جان بگزیند
2 غافل عیشی که حاصلش یک نفس است بر لذّت عیش جاودان بگزیند
1 چون از شدگان یکی نمی آید باز خیز ای شدنی تو نیز رفتن را ساز
2 چیزی که حقیقت است مشناس مجاز بی توشه مرو دلا که راهی است دراز
1 زان پیش که گویند که جا واپرداز جا واپرداز و توشهٔ راه بساز
2 چون می دانی که خانه پرداختنی است چندین غم خانه چیست با خود پرداز
1 ملک طلبش بهر سلیمان ندهند منشور غمش بهر دل و جان ندهند
2 دنیا طلبان زآخرت محرومند کاین درد به طالبان درمان ندهند
1 ترسم که اگر در طلبش نشتابی بر آتش حسرت دل خود را تابی
2 تا اینجایی ترک خوش آمد می کن تا هر چه به آمده است آنجا یابی
1 با صدق تو زخم همچو مرهم باشد با صدق مرا انده دل کم باشد
2 اندر ره حق اگر تو صادق باشی ملک دو جهان تو را مسلّم باشد
1 ای دل سررشتهٔ اَمَل کوته کن خود را زبد و نیک جهان آگه کن
2 اول قدمی به صدق اندر ره نه وانگاه حدیث رهروان کوته کن
1 گر مایهٔ همت است در گوهر تو الّا به خدا فرونیاید سر تو
2 گرد دَرِ حق طواف کن از سر صدق تا کعبه کند طواف گردِ در تو
1 تا یوسف دل را نکنی از بن چاه یعقوب خرد ضریر باشد در راه
2 خواهی که عزیز مصر باشی در جاه از عشق کمر ببند و از صدق کلاه
1 صدق است که مرد را همی بخشد جان از صدق بود همیشه دشوار آسان
2 ای دوست در آن کوش که صادق باشی از صدق ملک شود حقیقت انسان