1 زان پیش که از جمله فرو مانی فرد آن کن که نبایدت پشیمانی خورد
2 امروز بکن که می توانی کاری فردا چه کُنی که هیچ نتوانی کرد
1 شرط است مرا زخویشتن برگشتن با هر که کم از من است همسر گشتن
2 نابالغی مرا مشوّش نکند دون القلتین است مکدّر گشتن
1 سودای توم سر به جهان اندر داد نه مست و نه هشیار و نه غمگین و نه شاد
2 سر در سر سودای تو خواهم کردن صد چون سر من فدای سودای تو باد
1 رسمی است میان اهل دل دیرینه کز کینه تهی کنند دایم سینه
2 در دل همه حلم و بردباری باید صاحبدل ریش سینه اندر کینه
1 اندر ره عشق یادگر سر ننهند یا در ره بهبود قدم در ننهند
2 تا سر نکنی چو شمع در آتش گم از نور تو را به سر بر افسر ننهند
1 زان پیش که گویند که جا واپرداز جا واپرداز و توشهٔ راه بساز
2 چون می دانی که خانه پرداختنی است چندین غم خانه چیست با خود پرداز
1 خواهی که دم تو را مبارک دارند نام تو چو یاسین و تبارک دارند
2 خاک در او بوس که شاهان جهان از خاک در تو تاج تارک دارند
1 هرگاه که آنچنان کَت افتد باشی هر چند که نیک می کنی بد باشی
2 در بندگیش چو نفع خود می طلبی بی هیچ گمان تو بندهٔ خود باشی
1 لافی زدم ای دوست زراه پندار کز پای درآیم زغمت دست بدار
2 راه غم تو به پای من یافته نیست زنهار که من دروغ گفتم زنهار
1 ای در دل من مهر تمنّا همه تو وای در سر من مایهٔ سودا همه تو
2 چندانک به روی کار خود می نگرم امروز همه تویی و فردا همه تو