1 بی می همه نوبهار عالم دی توست در صحبت می دو کون ادنی شی توست
2 از می همه لعل آب روان فهم مکن هر چه از تو تو را بازستاند می توست
1 با صدق اگر دل تو همره گردد از معرفت دو عالم آگه گردد
2 گردِ در حق گردِ اگر می خواهی تا با تو غم دراز کوته گردد
1 کاری که فروبندد و رخ ننماید دلتنگ مشو که عاقبت بگشاید
2 یاقوت همی قیمت از آن افزاید کز سنگ به روزگار بیرون آید
1 خواهی که بزرگیت بود کوچک باش در حالت دل چو اهل دل بی شک باش
2 پیری سرکَل نباشد و ریش سپید ثابت قدمی است گو برو کودک باش
1 صبری که دلم بدو قوی بود برفت بس دیر به دست آمد و بس زود برفت
2 هر چند که لاف پایداری می زد چون آتش غم بدید چون دود برفت
1 مستان رهش تمام هشیار آیند از غایت بی سری کله دار آیند
2 پادار به رنج اگر چه سرگردانی سرگشته تر از من و تو بسیار آیند
1 مرهم طلبی به گرد دلریشان گرد با محتشمی به گرد درویشان گرد
2 کعبه به حقیقت دل درویشان است حَجّت باید، گردِ دل ایشان گرد
1 هر آبادی از غم او ویرانی است هر دانایی در ره او نادانی است
2 وآن کاو گوید که سرّ سرّش دانم چون در نگری هنوز سرگردانی است
1 ای آنک تو را امید آبادانی است آباد شدن در ره او ویرانی است
2 تا کی گویی که سرّ عشق او چیست سرمایهٔ این حدیث سرگردانی است
1 از صدق رهانی دل خود را از حیف وز صدق رهانی سر خود را از سیف
2 شاید که تو حدّ صدق از من پرسی دانی چه بود صدق نگویی کم و کیف