هر دل که ورا زعلم از اوحدالدین کرمانی رباعی 73
1. هر دل که ورا زعلم حق نیرو نیست
او لایق این طریق تو بر تو نیست
1. هر دل که ورا زعلم حق نیرو نیست
او لایق این طریق تو بر تو نیست
1. ای دوست میان من و تو گرنه دُوی است
پس این که گهی نالد و گه نازد کیست
1. از کوی و مکان گذشت آب و گل ما
وز وصف و بیان گذشت حال دل ما
1. بی می همه نوبهار عالم دی توست
در صحبت می دو کون ادنی شی توست
1. از عالم کفر تا به دین یک نفس است
وز منزل شک تا به یقین یک نفس است
1. ره رفتن تحقیق به گامت دور است
وان لذّت مقصود زکامت دور است
1. بر حال منت دسترسی نیست که نیست
واندر دلم از تو نفسی نیست که نیست
1. این کار تو را کارگزار دگر است
نیک و بد تو به اختیار دگر است
1. کار ارچه به من نیست ولی بی من نیست
فاعل جان است و فعل جان بی تن نیست
1. این مردمک دیده سحرگه برخاست
برخاست صَلای عاشقان از چپ و راست
1. دانستن این حدیث کار دیده است
سرگشته شد آن کس که ازین پرسیده است
1. هر دل که به میدان هوای تو بتاخت
با نیک و بد زمانه یکسان در ساخت