1 صبر از سر استقامتم گو برخیز در شهر دو صد ملامتم گو برخیز
2 برخیزم و بر راه غمش بنشینم گر برخیزد قیامتم گو برخیز
1 خیزم در دلدار زنم بوک دبو خود را به درش در افکنم بوک دبو
2 من خود دانم که او قبولم نکند با این همه جانی بکنم بوک دبو
1 خواهی که بزرگیت بود کوچک باش در حالت دل چو اهل دل بی شک باش
2 پیری سرکَل نباشد و ریش سپید ثابت قدمی است گو برو کودک باش
1 ره پرخطر است زینهار آگه باش با هرک ره او طلبد همره باش
2 تسبیح و سجاده کفر و ایمان نبود مطلوب یکی است، راه گو پنجه باش
1 تا بتوانی در صف مردان می باش در بزم طرب حریف سلطان می باش
2 در پردهٔ اسلام چه باشی کافر در پردهٔ کافری مسلمان می باش
1 چون آمده ای درین بیابان حاصل چون بی خبران مباش از خود غافل
2 گامی می زن به قدر طاعت منشین کاسوده و خفته در نیابد منزل
1 اسرار طریقت نشود حل به سؤال نه نیز به در باختن حشمت و مال
2 تا خون نکنی دو دیده در پنجه سال هرگز ندهند راهت از قال به حال
1 در راه طلب دلیل باید نه دلال در عالم عشق میل باید نه ملال
2 سر در سر یار کن [همی] در همه حال صل من تهوی و لا تبال العذّال
1 در گمراهی طالب راه اوییم هرگونه که هست در پناه اوییم
2 بر ما قلمی نیست چنین می دانیم ما مسخرگان بارگاه اوییم
1 تا یوسف دل را نکنی از بن چاه یعقوب خرد ضریر باشد در راه
2 خواهی که عزیز مصر باشی در راه از عشق کمر ببند و از صدق کلاه