1 در گمراهی طالب راه اوییم هرگونه که هست در پناه اوییم
2 بر ما قلمی نیست چنین می دانیم ما مسخرگان بارگاه اوییم
1 نه هر که میان ببندد از کفار است یا هر زاهد زسبحه برخوردار است
2 چون دل به صفای حق نباشد روشن در گردن شیخ طیلسان زنّار است
1 با دیده درآی و صنع ربّانی بین و آسایش شیخ اوحد کرمانی بین
2 تو طالب آب و نانی، ای بیچاره یک روز به روزه باش و سلطانی بین
1 ما خود ز ازل عاشق و مست آمده ایم شیدا و خراب و حق پرست آمده ایم
2 دستم چه زنی که در مُصاف غم تو بی پا و دل و دیده و دست آمده ایم
1 دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه یعنی که دگر به دل مدار اندیشه
2 کو صبر و کدام دل، چه می گویی تو یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه
1 صدق است که مرد را همی بخشد جان از صدق بود همیشه دشوار آسان
2 ای دوست در آن کوش که صادق باشی از صدق ملک شود حقیقت انسان
1 ای مؤمن محض بودنت مطلق گبر گاهی به قَدَر دست بزن گاه به جبر
2 بر کثرت حرص تست و بر قلّت صبر گر خندهٔ برق است و گر گریهٔ ابر
1 از عقل مجرّد به دوایی نرسی بی شرع به برگی و نوایی نرسی
2 شرع است که آن تو را رساند به خدا ورنی تو بدین عقل به جایی نرسی
1 گر مایهٔ همت است در گوهر تو الّا به خدا فرونیاید سر تو
2 گرد دَرِ حق طواف کن از سر صدق تا کعبه کند طواف گردِ در تو
1 هر دل که به کوی دوست منزل دارد مقصود خود از دو کون حاصل دارد
2 از حلقهٔ خاص عشق آن کس باشد کاوچتر به زیر علَم دل دارد