مستان رهش تمام از اوحدالدین کرمانی رباعی 49
1. مستان رهش تمام هشیار آیند
از غایت بی سری کله دار آیند
...
1. مستان رهش تمام هشیار آیند
از غایت بی سری کله دار آیند
...
1. چندان برو این ره که دوی برخیزد
ور هست دوی به رهروی برخیزد
...
1. هر مرغ دلی که پر بدو باز کند
در اوج هوای عشق پرواز کند
...
1. هر دل شده ای چهره به خون می شوید
هر غمزده ای ترانه ای می گوید
...
1. یک ذرّه غمش به صد جهان نتوان داد
و اسرار بلاهاش به جان نتوان داد
...
1. در عشق هزار جان و دل بس نکند
جان خود چه بود حدیث جان کس نکند
...
1. سودای توم سر به جهان اندر داد
نه مست و نه هشیار و نه غمگین و نه شاد
...
1. در راه طلب رسیده ای می باید
دامن زجهان کشیده ای می باید
...
1. هر دل که به کوی دوست منزل دارد
مقصود خود از دو کون حاصل دارد
...
1. لافی زدم ای دوست زراه پندار
کز پای درآیم زغمت دست بدار
...
1. دل در هوس تو چون بجنباند سر
با باد هوای تو کرا ماند سر
...
1. خواهی که به سوی حضرتش یابی بار
بردارم من از دل و جانت این بار
...