با صدق اگر دل تو از اوحدالدین کرمانی رباعی 25
1. با صدق اگر دل تو همره گردد
از معرفت دو عالم آگه گردد
...
1. با صدق اگر دل تو همره گردد
از معرفت دو عالم آگه گردد
...
1. گر بد داند و گر نکو او داند
گر جرم کند و گر عَفو او داند
...
1. می دان که اگر او دمی آن تو شود
کار دل تو به کام جان تو شود
...
1. گر کم کوشی به کار خود گر بسیار
جز کردهٔ او برون مَیا از سر کار
...
1. چون از در او هیچ مرا نیست گزیر
ای دل درِ او گیرو در آن درگه میر
...
1. او را به کف آور کم اینها همه گیر
کز جمله گزیر است وزو نیست گزیر
...
1. دل را دیدم شیفته در راه هوس
وز غایت غم نه پیش می دید و نه پس
...
1. هرگاه که آنچنان کَت افتد باشی
هر چند که نیک می کنی بد باشی
...
1. حُسنی که گواه صنع معبود بود
چون حسن بتم زلطف موجود بود
...
1. رو در پی درد او که درمان گردی
گر جز در او زنی پشیمان گردی
...
1. بر خاک در تو تحفه گر جان باشد
همچون مثل زیره به کرمان باشد
...
1. در بندگیش اگر تو نیکو باشی
فرمان ده این طارم نُه تو باشی
...