1 دل را دیدم شیفته در راه هوس وز غایت غم نه پیش می دید و نه پس
2 گفتم که تو را خلق چنین عاجز کرد درگاه خدا گزین کزین درگه بس
1 هرگاه که آنچنان کَت افتد باشی هر چند که نیک می کنی بد باشی
2 در بندگیش چو نفع خود می طلبی بی هیچ گمان تو بندهٔ خود باشی
1 حُسنی که گواه صنع معبود بود چون حسن بتم زلطف موجود بود
2 رو بر در او ایاز می باش مُدام تا عاقبت کار تو محمود بود
1 رو در پی درد او که درمان گردی گر جز در او زنی پشیمان گردی
2 تاج سر دیگران نیرزد خاکی خاک در او باش که سلطان گردی
1 بر خاک در تو تحفه گر جان باشد همچون مثل زیره به کرمان باشد
2 دین و دل و دنیا چو فدای تو کنند پای ملخ مور سلیمان باشد
1 در بندگیش اگر تو نیکو باشی فرمان ده این طارم نُه تو باشی
2 اول قدم آن است که او را طلبی آخر قدم آن بود که تو او باشی
1 گر بنوازی بندهٔ مقبول توَم ور ننوازی چاکر معزول توَم
2 با ردّ و قبول تو مرا کاری نیست زیرا که بهر دو حال مشغول توَم
1 آن کس که به بندگی قرارش باشد با چون و چرای او چه کارش باشد
2 گر بنده ای اختیار در باقی کن آن خواجه بود که اختیارش باشد
1 ای از تو خرابی سبب آبادی وز یک غم تو هزار جان را شادی
2 در بندگیت از دو جهان آزادم هرگز دیدی بنده بدین آزادی؟
1 آن کس که درون سینه را دل پنداشت دانست که هرچ هست حاصل پنداشت
2 علم و عمل و زهد و تمنّا و هوس این جمله ره است و خواجه منزل پنداشت