1 تا خاک تو کحل دیدهٔ ما گردد در دیدهٔ ما سرّ تو پیدا گردد
2 یا رب تو به فضل خویش جایی برسان زان پیش که این دو رشته یکتا گردد
1 بر من در رحمت که گشاید جز تو شادیّ دل من که فزاید جز تو
2 از گرد ره تو سرمه ای ساخته ام زان در چشمم کسی نیاید جز تو
1 در دیدهٔ دیده ام تویی بینایی در لفظ و عبارتم تویی مبنایی
2 در هر قدمم راه تو می بنمایی ای من تو شده تو من چه می فرمایی
1 من خواجهٔ عالمم تو معبود منی مقصود جهانم و تو مقصود منی
2 هر جا که دلی است شاهدی می طلبد من شاهد حضرتم تو مشهود منی
1 یا رب تو حلاوتی به جانم برسان وز هجر زمانه با وصالم برسان
2 جز تو همه ناقصند در عین وجود ای کامل مطلق به کمالم برسان
1 ای لطف تو زهر نیستی را تریاک وای قهر تو از نیستی ما بی باک
2 از خاک ترابی که کنی آب حیات پس آب حیات را مریزان در خاک
1 یا دم بی غم مرا تو بی غم گردان مقصود من خسته میسّر گردان
2 بنمای مرا روی، مکن، این خوش نیست تو با من و من بی تو چنین سرگردان
1 ای در عالم عیان تر از هر چه عیان در بی چونی نهان تر از هر چه نهان
2 نزدیک تری به بندگان از ره جان ای دورتر از هر چه بود عقل گمان
1 بردارد اگر بر درش افکنده شویم آزاد کند زصدق اگر بنده شویم
2 ای آنکه زمرده زنده بیرون آری ما را نفسی ده که بدان زنده شویم
1 زین گونه که حال ماست ای بار خدای گر دست نگیری تو در آییم از پای
2 [یا] صبر کرامت کن و تسلیم و رضا یا صدمت قهر خویش ما را منمای