1 بنیاد دل ما غم تو ویران کرد ما را هوس عشق تو سرگردان کرد
2 زآنجا که تویی مگر که لطفی بکنی پیداست کز اینجا که منم چه توان کرد
1 از لطف تو هیچ بنده نومید نشد مقبول تو جز مقبل جاوید نشد
2 لطفت به کدام ذرّه پیوست دمی کان ذرّه به از هزار خورشید نشد
1 فرمان فرمان اگر فرستی شاید درمان درمان ما از آن افزاید
2 عصیان عصیان گرچه زما می آید احسان احسان زحضرتت می آید
1 ای خالق هر توانگر و هر درویش می سازی کار هر یک از اندک و بیش
2 از لطف و کرم ساخته کن کار جهان کز صنع تو یک ذرّه نگردد کم و بیش
1 در آتش عشق رنگ دل بزاید جز در غم عاشقی طرب نفزاید
2 در عشق دل و دلبر ثابت باید یا رب تو دلی بخش که آن را شاید
1 چون من به تو دادم دل و دین بس باشد نفرین توم از آفرین بس باشد
2 من می گویم جمله تویی من هیچم تسبیح بزرگ من همین بس باشد
1 من لوح دل از جمله امانی شستم جان را زنشاط و کامرانی شستم
2 تا آتش سودای تو در جان من است من دست از آب زندگانی شستم
1 مقصود میان من و تو پنهان است دل را سببی هست که سرگردان است
2 زینجا که منم حدیث بس دشوار است زآنجا که قبول تست بس آسان است
1 ای جان مرا امید جاوید به تو روشن دل من چو روی خورشید به تو
2 فارغ کنم از امید و بیم دگران چون بیم دلم زتست و اومید به تو
1 ای از تو خرابی سبب آبادی وای در غم تو هزار جان را شادی
2 در بندگیت از دو جهان آزادم هرگز دیدی بنده بدین آزادی