1 از خلق نه کاهد نه فزاید کاری الّا به خدای برنیاید کاری
2 ای آنک گشانیدهٔ هر کار تویی تا تو نگشایی نگشاید کاری
1 هر چند که عقل داری و دیده و هوش ایمن مشو و به دیگران پرده بپوش
2 کانجا که قضا بر تو کمین بگشاید نه دیده به کار آیدت آنجا و نه گوش
1 گه خسته دل و سوخته خرمن باشم گه بسته دم و گشاده دامن باشم
2 یا رب همگان را تو به مقصود رسان باشد که در آن میان یکی من باشم
1 من خواجهٔ عالمم تو معبود منی مقصود جهانم و تو مقصود منی
2 هر جا که دلی است شاهدی می طلبد من شاهد حضرتم تو مشهود منی
1 با ضربت قهر تو نعیم است عذاب با شربت لطف تر سراب است شراب
2 در قدرت ما نیست رسیدن به صواب یا رب همه را به لطف عامت دریاب
1 در عشق زهمنشین بد می ترسم یعنی که ز مرد بی خرد می ترسم
2 با تنهایی چنان خوشستم که اگر در آینه بنگرم زخود می ترسم
1 او را زدرون خانه دردی باید کز قصّه شنیدن این گهر نگشاید
2 در خانه اگر تو را بود چشمهٔ آب به از رودی که از آن زجایی آید
1 از قرب بعید شوق باید بودن پیوسته ملازم تو شاید بودن
2 لکن به خلاف آنچ رفته است قلم از دست من و تو برنیاید بودن
1 حکمی که ازو چاره نباشد پرهیز فرموده و امر کرده از وی بگریز
2 وانگه به میان امر و نهیش عاجز درمانده جهانیان که کژدار و مریز
1 چندانک نگاه می کنم از چپ و راست می ترسم از آن دمی که آن دم نه سزاست
2 قول من و فعل من همه عین خطاست یا رب تو بده که من نمی دانم خواست