1 خواهی که خدا هرچ نکو با تو کند ارواح ملایک همه رو با تو کند
2 یا هرچ رضای او در آن است بکن یا راضی شو به هرچ او با تو کند
1 خوش باش که در ازل بپرداخته اند نرد من و تو بی من و تو ساخته اند
2 بر نطع قضا به کعبتین تقدیر نرد من و تو بی من و تو باخته اند
1 ای از همه بی نیاز و ای بنده نواز و از تست که کار من نمی گیرد ساز
2 صد مشغله در راه من انداخته ای آنگه گویی تمام با من پرداز
1 ای از کرم تو خلق را امن و امان در قبضهٔ قدرت تو عاجز دل و جان
2 ما را تو زهر چه آن نشاید برهان آنگاه به هر چه آن بباید برسان
1 ای در طلب تو عاقلان دیوانه در راه غم تو آشنا بیگانه
2 چون می نتوان با تو شدن هم خانه در نور خودم بسوز چون پروانه
1 رزّاق یکی است هر که جز او مرزوق ایمان این است و آن دگر کفر و فسوق
2 انصاف بده کژ بنشین راست بگو رزق از خالق، تکیه چرا بر مخلوق؟
1 گر هست سعادتت چه شکّر چه شرنگ ور زانک شقاوت است چه صلح و چه جنگ
2 از هر چه ازو می رسدت از بدو نیک تسلیم و رضا باید، ورنه سر و سنگ
1 واقف نشود کسی بر اسرار قضا بس بوالعجب است کار و بازار قضا
2 در کوی حقیقت همگان معذورند کس نیست که او نیست گرفتار قضا
1 تا با خودم از هر دو جهان بیرونم چون بی خودم از هر دو جهان افزونم
2 این حال که هست شرح نتوانم داد دانم که خوشم ولی ندانم چونم
1 من در پی عشق تو چه پویم که کیم وصلت به کدام مایه جویم که کیم
2 گر لطف توم دست نگیرد امروز فردا به کجا روم، چگونه که کیم