1 بی باد تو آب و گل ما هیچ بود بی عشق تو جان و دل ما هیچ بود
2 از ذکر تو یک نفس اگر وامانیم در هر دو جهان حاصل ما هیچ بود
1 فرمان فرمان اگر فرستی شاید درمان درمان ما از آن افزاید
2 عصیان عصیان گرچه زما می آید احسان احسان زحضرتت می آید
1 آن کس که به بندگی قرارش باشد با چون و چرای او چه کارش باشد
2 گر بنده ای اختیار در باقی کن آن خواجه بود که اختیارش باشد
1 یک تن بنمای در جهان از زن و مرد کاو از ستم زمانه خونابه نخورد
2 نیک و بد ما جمله به تقدیر خداست با کار خدا هیچ نمی شاید کرد
1 هر جا[ن] که شنیده است ندای دردت بر دوش دل افکند ردای دردت
2 با درد تو دل کیست که درمان طلبد صد جان عزیزان به فدای دردت
1 در سایهٔ رحمت تو خورشید شویم وز لطف تو نیکبخت جاوید شویم
2 جز لطف تو اومید نداریم دگر مپسند که از لطف تو نومید شویم
1 راضی چو نئی بدانچ او با تو کند آن کن که خوش آیدت چو رو با تو کند
2 خود با تسلیم و [با] رضا کن تا دیو از تو برمد فرشته خو با تو کند
1 جز حق حَکَمی که حکم را شاید نیست شخصی که زحکم او برون آید نیست
2 هر چیز که هست آنچنان می باید وآن چیز که آنچنان نمی باید نیست
1 بر رهگذرم هزار جا دام نهی گویی که بگیرمت اگر گام نهی
2 یک ذرّه جهان زحکم تو خالی نیست حکمم تو کنی و عاصیم نام نهی
1 بر جان منت دسترسی نیست که نیست واندر دلم از تو هوسی نیست که نیست
2 تنها نه منم چنین که در جمله جهان زین سان که منم از تو کسی نیست که نیست