با قوّت پیل مور از اوحدالدین کرمانی رباعی 157
1. با قوّت پیل مور می باید بود
با ملک دو کون عور می باید بود
...
1. با قوّت پیل مور می باید بود
با ملک دو کون عور می باید بود
...
1. ایّام دلم گرچه به غم می گذرد
بر فرق سرم پای ستم می گذرد
...
1. تا من باشم زپیش رویت نشوم
فارغ نفسی ز گفت و گویت نشوم
...
1. گر یار جفا کند پسندیدهٔ ماست
خاک قدمش چو دیده در دیدهٔ ماست
...
1. گر واقفی ای مرد به هر اسراری
چندین چه خوری بیهده را تیماری
...
1. در دیدن روی یار اگر چشم شوی
باید که زپای تا به سر چشم شوی
...
1. تا برد به غارت غمت از من دل و دین
با هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین
...
1. ای دل طلب یار به مشتاقی کن
وز بادهٔ نیستی دمی ساقی کن
...
1. هر جان که شنیده است ندای غم تو
بر دوش دل افکند ردای غم تو
...
1. تو زنده نئی مگر به جان غم او
شادی مطلب جز از نشان غم او
...
1. من خاک تو در چشم خرد می آرم
عذرت نه یکی نه ده که صد می آرم
...
1. چون کار به جدّ و جهد ما برناید
دلتنگ مشو که آنچنان می باید
...