1 من خود به چه دل زنم دم سودایش یا من چه سگم که دیده سازم جایش
2 گر دست رسد جملهٔ معصومان را در دیده کشند جمله خاک پایش
1 جز در غم تو شادی من نفزاید جز در طلبت جان و دلم ناساید
2 خاک در تو چو سرمه در چشم کشم ملک دو جهان به چشمم اندر ناید
1 ای نسخهٔ نامهٔ الهی که تویی وای آینهٔ کمال شاهی که تویی
2 بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست از خود بطلب هر آنچ خواهی که تویی
1 ای گوهر فضل و علم و دریای علوم از رای تو شد دُرج دو گوهر منظوم
2 در هفت فلک ندید و در هشت بهشت نُه چرخ چو تو پیشرو ده معصوم
1 ای آنکه چو تو شهی زمانه بنزاد از جملهٔ کفر گشته جانت آزاد
2 مر مردن تو گرچه خرابیّ تن است شمشیر گزید و کرد آن را آباد
1 ای ماه زحسن خلق تو یافته بهر پر مشک زباد خُلق تو جملهٔ دهر
2 در هر دو جهان کجا توان بود این قهر کان آب حیات را بکشتند به زهر
1 او را خواهی از زن و فرزند ببُر مردانه درآی و خویش و پیوند ببُر
2 هر چیز که هست بند راه است تو را با بند چگونه ره روی بند ببُر
1 عشّاق به فضل آشنایان تواند سرگردانان شکسته پایان تواند
2 جز از تو گدایی نکنم من زیرا سلطان جهان جمله گدایان تواند
1 رزّاق یکی است هر که جز او مرزوق ایمان این است و آن دگر کفر و فسوق
2 انصاف بده کژ بنشین راست بگو رزق از خالق، تکیه چرا بر مخلوق؟
1 اقسمت بمن رجوت ان یدنیکم انّی معکم بکلّ ما یعنیکم
2 ان کان رضاکم فنایی فیکم ارضی بجمیع حالةٍ ترضیکم