1 یا رب به خودم هیچ نفس وامگذار بر من در طبع بوالهوس وامگذار
2 هر چند که بر درت کم از هیچ کسم از خویشتنم به هیچ کس وامگذار
1 در خود نگر ار نئی تو واقف زجهان و اندر تن خود بین همه پیدا و نهان
2 گر زانک نمی رسد یقینت به گمان پس خواندن علمها چه سود و چه زیان
1 یا رب تو به فضل خویش موزونم کن وز دست فضول خویش بیرونم کن
2 لطف تو به هیچ بخششی کم نشود چون بیم کمیت نیست افزونم کن
1 ای گوهر فضل و علم و دریای علوم از رای تو شد دُرج دو گوهر منظوم
2 در هفت فلک ندید و در هشت بهشت نُه چرخ چو تو پیشرو ده معصوم
1 تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم وز مردن وز کندن جان می ترسم
2 چون مرگ حقیقت است چرا ترسم ازو من نیک نزیستم از آن می ترسم
1 دستی نه که از دل گرهی برگیرد پایی نه که بار گنهی برگیرد
2 ترسم که زبی دلی سرانجام دلم از سینه برون رود رهی برگیرد
1 در دایرهٔ وجود بی سهو و سقط دلها زتو دور نیست چو نقطه زخط
2 بر مرکز عهد اول از خطّ ازل جانها همه دایره است و عشق تو نقط
1 یا رب همه عمرم پی دین تو دوان مگذار که باشم اینچنین سرگردان
2 یا در دل من زعشق یک قطره چکان یا در جانم زشرع حرفی بنشان
1 یا رب مددی زلطف تعیینم کن تحصیل رضای خویش آیینم کن
2 داعی اجل چون طلب روح کند توحید به وقت نزع تلقینم کن
1 چون کار به جهد و جدّ تو برناید دلتنگ مشو که آنچنان می باید
2 چون نور فراز شد جهان بگشاید کز دامن صبح روز روشن زاید