1 تقدیر چو سابق است تعلیم چه سود جز بندگی و رضا و تسلیم چه سود
2 پیوسته زبیم عاقبت می سوزی این کار چو بودنی است پس بیم چه سود
1 خواهی که خدا هرچ نکو با تو کند ارواح ملایک همه رو با تو کند
2 یا هرچ رضای او در آن است بکن یا راضی شو به هرچ او با تو کند
1 جز حق حَکَمی که حکم را شاید نیست شخصی که زحکم او برون آید نیست
2 هر چیز که هست آنچنان می باید وآن چیز که آنچنان نمی باید نیست
1 راضی چو نئی بدانچ او با تو کند آن کن که خوش آیدت چو رو با تو کند
2 خود با تسلیم و [با] رضا کن تا دیو از تو برمد فرشته خو با تو کند
1 ایزد همه کار بد و نیکو داند او راز دل رومی و هندو داند
2 با چون و چرای او چرا افتادی چون حاکم اوست کار او او داند
1 آنجا که سعادت است چه تسبیح و چه چنگ آنجا که شقاوت است چه نام و چه ننگ
2 در راه قضا یکی است اسباب و درنگ تسلیم و رضا باید ورنه سر و سنگ
1 گر هست سعادتت چه شکّر چه شرنگ ور زانک شقاوت است چه صلح و چه جنگ
2 از هر چه ازو می رسدت از بدو نیک تسلیم و رضا باید، ورنه سر و سنگ
1 می کن ستمی و هر چه بادا بادا کم گیر دمی و هر چه بادا بادا
2 از سود و زیانِ آنچ نامش عمر است ماییم و دمی و هرچ بادا بادا
1 گر کِشتهٔ ما غم آورد غم دِرَویم گر بهرهٔ ما درد بود درد خوریم
2 در کار خدا مرا تصرّف نرسد امروز درآمدیم و فردا برویم
1 تو بر دل من حکم روانی می کن هر حکم روانی که توانی می کن
2 من دل به تو دادم آنِ من تا اینجاست آنِ تو تا دانی آنچ دانی می کن